فیلم بر اساس داستان های کوتاه مجموعه آثار “رابرت بوسول” ساخته شده است و هفت روایت در مورد فانتزی و واقعیت ، حافظه و تاریخ ، شادی و غم انسان را به تصویر میکشد.
سامانتا، یک عکاس آزاد است که برای اولین بار از زمان مرگ مادرش ، به کیپ کاد بازمی گردد. او که هرگز در زمستان به کیپ نرفته است، متوجه می شود که این یک تجربه کاملاً جدید نسبت به تابستان های دیگر است که در آنجا گذرانده است...
یک شاعر برای مراقبت از سربازان مجروح جنگ داخلی به واشنگتن نقل مکان می کند، اما پس از جنگ از عصر طلایی سرخورده می شود. او پس از سکته مغزی ، بهبود می یابد تا روزهای خود را در کامدن نیوجرسی بگذراند، جایی که به نوشتن شعرش را ادامه می دهد...
وقتی مادری مشکوک می شود که دخترش توسط موجودات انگلی آلوده شده است ، افرادی که بیشتر به او اعتماد داشتند او را به شکاف اعتیاد به مواد مخدر ، از بین بردن خود و فداکاری ویرانگر سوق می دهند...
آدرین شلی یک مادر جوان فداکار، زندگی او در مسیر درستی بود تا اینکه شوهرش او را مرده یافت. اندی اوستروی فیلمساز از آن زمان برای کشف حقیقت در مورد مرگ همسرش مبارزه کرده است....
اما باید اولین عشق خود تایلر را که اکنون یک ستاره مشهور پاپ است، متقاعد کند که با شرکت ضبط او قرارداد ببندد و در عین حال سعی کند جشن کریسمس شهر را نجات دهد...
زمانیکه یک یادگار گرانبها به سرقت میرود، ملکه مارگارت و پرنسس استیسی از فیونا، پسر عموی مارگارت کمک میگیرند تا با مردی از گذشته آن را بازپس بگیرند و ...
امی به دخترش کمک می کند تا در کالج مستقر شود و برای کمک به جشنواره سالانه برداشت پاییز شغلی پیدا کند. هنگامی که امی با نواح، یک استاد کاریزماتیک و خوش سفر آشنا می شود، بیشتر در مورد خودش می آموزد و زندگی جدیدی را برای خودش کشف می کند...