داستان درباره بازگشت یک نویسنده به زادگاهش و ملاقات او با دوست قدیمیاش است. این دوست قدیمی که در گذشته افکار افراطی نئوفاشیستی داشت، اکنون به دین اسلام روی آورده است. این تغییر ناگهانی در باورهای کاراکاس، داستانی جذاب و پر از کنتراست را شکل میدهد.
این داستان روایتگر دگرگونی رویاهای یک پسر نوجوان است که از بازیهای ساده با سگش به رویاهای پیچیدهتری در یک جنگل رویایی کشیده میشود. اما این رویاهای زیبا به تدریج به کابوسی تلخ تبدیل میشوند
پس از اینکه یک استریپر فرانسوی توسط مردی که میخواهد الماسهای دزدیده شده توسط پدر فقیدش را به دست آورد، مورد آزار و اذیت قرار گرفت، همراه با یک پزشک به انگلیس فرار کرد، اما خطر او را تعقیب کرد.
باند خلافکارانی که در یک شهر متروکه پنهان شده بودند، ناگهان خود را درگیر یک درگیری با یک ولگرد مرموز که بومرنگ پرتاب میکرد و یک مرد بیوه شدند که هر دو به این شهر ارواح آمده بودند.
یک فرمانده نظامی بیرحم، پس از ناکامی در خرید یک دختر سرخپوست، به قبیله او حمله کرده و همه را قتلعام میکند. دختر ربوده شده به همراه یک چوپان، برای انتقام از این جنایت هولناک، دست به مبارزه میزند.
ایتالیا، 1997. وقتی کلارا و ایرنه، دو دختر 17 ساله، همدیگر را ملاقات کردند، هیچ شباهتی به هم نداشتند اما به طرز شگفتانگیزی با هم کنار میآمدند. آنها برای گذراندن یک تابستان آزاد و دور از واقعیت ناخوشایندی که میخواستند فراموش کنند، با هم فرار کردند و به جزیرهای در سیسیل رفتند.
داستان از این قرار است که مدیرعامل یک شرکت بزرگ خودروسازی، کارگری را به خانهی روستاییاش دعوت میکند و به او میگوید که ارتقا یافته است. اما این ارتقا، تلهای است که مدیر برای کارگر پهن کرده است.
گروهی از وارثان در یک قلعه در اسکاتلند جمع میشوند تا وصیتنامهی یکی از اقوام ثروتمندشان، یک پزشک عجیب و غریب به نام سر رجی نلسون، را که ظاهراً بر اثر جذام مرده است، باز کنند؛ اما همه چیز آنطور که به نظر میرسد نیست.
این یک مستند درباره داریو آرژنتو، فیلمساز ژانر وحشت و معمایی است. این مستند شامل یک مصاحبهی مفصل با آرژنتو میشود و آثار او را از سال 1969 تا 1985 پوشش میدهد.