ميامي. زوج «آرماند» (ويليامز) و «آلبرت» (لين) با هم زندگي مي کنند. «آرماند» سرپرستي يک کلوب شبانه را به عهده دارد که «آلبرت» در آن برنامه اجرا مي کند. تا آن که «وال» (فوترمن)، پسر بيست ساله ي «آرماند» سر مي رسد و خبر نامزدي اش را «باربارا» (فلوکهارت) دختر «سناتور کوين کيلي» (هاکمن) را به پدر مي دهد. «وال» مي خواهد پدر و مادر همسر آينده اش را به مهماني شام دعوت کند و از «آرماند» مي خواهد که طبيعي رفتار کند...
«دیوید شاین» (کیوساک) می خواهد نمایش نامه ای را روی صحنه ببرد، ولی سرمایه ی لازم را ندارد و مجبور است به سردسته ی یک باند تبهکار متوسل شود که می خواهد محبوبه ی سبک مغزش، «آلیونیل» (تیلی) را روی صحنه ببیند. «چیچ» (پالمینتری)، محافظ «آلیو» هم باید در تمام مدت تمرین هم راه «دیوید» باشد و «دیوید» آرام آرام پیشنهادهای سازنده ای درباره ی نمایش نامه از «چیچ» دریافت می کند…
وقتی پلیس متوجه می شود که یکی از آدمکشهای مافیا به خانه کناری خانواده "رابینسون" نقل مکان کرده است تصمیم می گیرند آنها را تحت نظارت خود قرار دهند.به همین دلیل تصمیم می گیرند وارد خانه آنها شوند ، "جک استون" مسئول این پرونده می شود و...
«فرد تیت» (هان برد) پسری نابغه است. اما، مادر مجردش، «دده تیت» (فاستر) که پیشخدمت رستوران است، قادر به درک موقعیت استثنایی او نیست. وقتی «دکتر جین گریرسن» (ویست) از «فرد» دعوت می کند تا در المپیاد هوش شرکت کن، اما مادرش ابتدا مخالفت می کند اما بالاخره می پذیرد…
مخترع دیوانه ای (پرایس) با عشق و علاقه، موجودی مصنوعی به نام «ادوارد» (دپ) می سازد. «ادوارد» تمامی استانداردهای جسمانی بشر را داراست و فقط دست هایش مشکل دارد. (مخترع، موقتا یک جفت قیچی در انتهای دست های او کار گذاشته است.) وقتی مخترع مهربان می میرد، «ادوارد» تنها می شود….….
یک متخلف کارگری که مشروط شده است سعی می کند با دختر نوجوان خود ارتباط برقرار کند. در همین حال، شریک فریبکار سابق او می خواهد او را بکشد و یک وکیل بلندپرواز سیاسی می خواهد او را زندانی کند...
داستان این فیلم در مورد خانواده باکمن است که همه اعضایش درگیر زندگی خودشان هستند و به بزرگ کردن فرزاندان خودشان میپردازند از طرفی دیگر تحت فشار کاری هستند و خیلی وقت ها فرصت رسیدگی به همسر و کودکان را ندارند بنابراین تصمیم میگیرند که یاد بگیرند چطوری یک پدر و همسر خوب باشند ولی …...
یک نویسنده جوان سرخورده ای که در شهر نیویورک زندگی می کند به مواد مخدر و مشروبات الکلی روی می آورد تا خاطرات مادر مرده و همسرش را که از او جدا شده است را پنهان کند...
«لوسی امرسن» (ویست)، زنی تازه مطلقه، همراه دو پسر نوجوانش، «مایکل» (پاتریک) و «سام» (هیم)، نزد پدر خود در شهر کوچک سانتا کلارای کالیفرنیا می رود. گروهی از جوانان شرور به رهبری «دیوید» (ساترلند)، مایکل را به مخفیگاه خود می برند و در آنجا به او خون می نوشانند. چندی بعد «مایکل» حس می کند که آرام آرام بدل به یک خون آشام می شود و …
هانا (فارو) که با الیوت (کین) ازدواج کرده، قبلا همسر میکی (آلن)، بوده است. لی (هرشی) و هالی (ویست) خواهران آنا هستند. الیوت مدتی با لی رابطه برقرار می کند و هالی به زندگی هانا که ظاهرا بی عیب و نقص است حسادت می ورزد. میکی نیز نگران این است که در اثر تومور مغزی بمیرد. سرانجام هانا و الیوت دوباره به هم نزدیک می شوند، لی با جوانی آشنا می شود و هالی و میکی نیز یکدیگر را پیدا می کنند و …
در حین خرید برای کریسمس، «فرانک» (دنیرو) و «مالی» (استریپ) به هم علاقه مند می شوند. این برخورد کوتاه شروعی است برای تغییر بزرگی در زندگی هردوی آن ها...
«رن مکورمک» (بيکن)، نوجوان امريکايي، پس از اين که پدرش خانه را ترک مي کند، به اتفاق مادرش «اتل» (مکين)، به شهر کوچک بومانت نقل مکان مي کنند. کنترل شهر را واعظ محلي، «شا مور» (ليتگو) در اختيار دارد و «رن» تصميم مي گيرد با وجود مغايرت با قوانين شهر، يک مرکز رقص راه بيندازد...
این فیلم داستان مردی مسن به نام ارل استون را به تصویر میکشد که در سن هشتاد سالگی با مشکلاتی همچون فشار کاری و تنهایی دست و پنجه نرم میکند. در این بین ، او توسط شرکتی استخدام میشود تا محمولهای را حمل کند. اما استون نمیداند که این شرکت یک کارتل مکزیکی است. در همین زمان ، یک مامور جسور به نام کالین بیتز نیز استون را زیر نظر میگیرد و…
خانواده مک لاسکی دلالان قدرتمندی هستند که با موضوعات نژادپرستی سیستماتیک، فساد و نابرابری در کینگستون، میشیگان - جایی که تجارت زندانی کردن تنها صنعت پر رونق است، مقابله می کنند.
سریالی پیرامون کاراکتری به اسم Raymond Reddington که در سریال لقبش ”Red” هست خواهد بود . Red که یکی از مشهور ترین تبهکاران تحت تعقیب است ناگهان تصمیم میگیره خودش رو تسلیم پلیس کنه و کمک کنه هر کسی رو که باهاش تاحالا کار میکرده رو معرفی کنه ولی تنها شرطش اینه که با مامور FBI تازه وارد Liz Keen همکاری میکنه...
داستان این سریال از یک اتاق شروع می شود گابریل برن در نقش یک روانشناس روی یک صندلی نشسته و دختری با چشمان اشک بار جلوی آن . از همان ابتدا متوجه میشویم که این یک جلسه روان درمانی است ، که بیمار در آن صحبت می کند و دکتر به حرفهایش گوش می دهد . در این سریال نیز همین اتفاق می افتد و دختر پریشان احوال زندگی خود را تعریف می کند .
ویرجینیا به همراه پدرش برای فرار از دست غولها مجبور به عبور از آینه میشوند و پا در دنیای افسانه ها میگذارند و ناخواسته با شاهزاده همراه میشوند تا او و قلمروش را نجات دهند. تقریباً میشه گفت از تمام افسانه هایی که تا به حال در هالیوود شاهد آن بوده اید، در این مینی سریال استفاده شده مثل : سفید برفی، راپونزل، سیندرلا، شنل قرمزی، جک و لوبیای سحر آمیز، شهر عشق و…