امیلیا و دخترش، سوفی، در وضعیت مالی دشواری قرار میگیرند، آنها گزینه ای را برای پرداخت هزینه کالج سوفی برای شرکت در مسابقه زیبایی منطقه ای مادر دختر با جایزه بورسیه پیدا می کنند...
ترفیع در یک شرکت، پدری در حومه شهر را وادار میکند که بین فعالیتهای خلاقانه و مسئولیتهای شغلی یکی را انتخاب کند و او را وارد یک ماجراجویی غیرمنتظره با عواقب شگفتآور برای خانوادهاش کند...
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...