داستان این فیلم در مورد سه دوست دوران بچگی میباشد که همیشه آرزو داشتهاند به سازندهی بازیهای ویدیوئی تبدیل شوند. اما در عوض به یک پیشخدمت ساده در یکی از هتلهای پایین شهر تبدیل شدهاند ...
باب والاس به خود افتخار می کند که همیشه تماشایی ترین چراغ های کریسمس را در شهرش دارد، اما امسال متوجه می شود که همسایه جدیدش نمایشی به همان اندازه جشن دارد...
جان برنان به همراه همسرش لارا زندگی بسیار خوب و شادی دارند و خانواده ای خوشبخت به نظر می رسند.تا اینکه لارا به جرم انجام قتل دستگیر می شود و در دادگاه به سه سال زندان محکوم می گردد .در حالی که جان و سایر افراد خانواده به این باور هستند که لارا بیگناه است. خانواده ی او تمام تلاش و کوشش خود را می کنند تا به شکلی بیگناهی او را ثابت کنند و …
«بلیس» دخترک خجالتی و گوشه گیری است که یک روز با گروهی از دختران دیگر آشنا می شود که در یک تیم اسکیت سواری نمایشی شرکت می کنند و مسابقه می دهند. او کم کم احساس می کند از اینکه همیشه و هیچ وقت در زندگی اش کار خاصی نکرده است خسته شده و اکنون میخواهد به گروه آنها بپیوندد تا در مسابقات شرکت کند…
قاتلی سریالی وحشت را در دل ساکنان یکی از مناطق حومه آمریکا انداخته است. نوجوانی به نام "رایلی لاوسن" ناپدید شده و پدر و مادر او با آدمربا ارتباط برقرار می کنند تا اینکه یک مآمور ویژه اف بی آی وارد قضیه می شود...
در حال فرار از مقامات، یک پیک به عنوان یک رهبر پیشاهنگی در یک سفر کمپینگ ظاهر می شود. اما او نمیداند وقتی باید مسئولیت گروهی از بچهها را بر عهده بگیرد، دقیقا با چه چیزی طرف است...
میچ رابینز، صاحب یک ایستگاه رادیوئی، که مدتهاست درباره ̎کرلی، رئیس یک کاروان وسترن، کابوسی میبیند، قصد دارد چهلمین سالگرد تولدش را در منزل با همسرش جشن بگیرد. اما برادرش، گلن و دوستش، فیل سرزده مزاحم میشوند. میچ در کلاه کرلی، نقشهای مییابد که ظاهراً نقشهٔ یک گنج در وسط بیابانهاست...
یک سال از ماجرای فیلم قبلی می گذرد. این بار کوین در شهر نیو یورک گم شده است و دو دزدی که سال پیش به خانه او آمده بودند هم از زندان گریخته و فاصله چندانی با کوین ندارند...
«ميچ رابينز»، «اد فوريلو» و «فيل برکوييست» که هميشه تعطيلات سالانه شان را با هم مي گذرانند، امسال تصميم گرفته اند سوار بر اسب همراه با عده اي توريست ديگر و به راهنمايي «کرلي»، «جف» و «تي. آر.»، گاوچرانان غيرقابل اعتماد، با يک گله از نيومکزيکو به کلرادو بروند...
سر بچه ای به نام «کوین» (کالکین)، به دلیل شیطنت هایش، شب پیش از سفر خانواده اش برای تعطیلات کریسمس، تنبیه می شود تا در اتاق زیر شیروانی بخوابد، و او هم پیش از خواب آرزو می کند که تمام اعضای خانواده اش ناپدید شوند. صبح روز بعد، همه «کوین» را فراموش می کنند و به سفر می روند و وقتی متوجه نبود او می شوند که دیگر دیر شده است...
کوین آرلوند خاطرات کودکی خود را در اواخر دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی به خاطر می آورد. دوران جوامعی یاغی و سرکش که او در این دوران از کودکی پای به بزرگسالی می گذارد.
داستان سریال درباره ی یک مرکز نگهداری از سالمندان هستش که تمرکز داره روی مشکلات پرستارها , دکترها و سرپرست های آنجا و همچنین واقعیتهایی درباره ی دلسوزی ها و سختی ها هنگامِ نگهداری و مراقبت از سالمندان…