هفت مرد توسط ربایندگان نقابدار اسیر شدهاند. با روشن شدن دلیل اسارت، آنها باید بین قربانی کردن یک نفر یا تلاش برای یافتن راهی دیگر برای نجات همگی، تصمیمی سرنوشتساز بگیرند.
این فیلم که براساس یک داستان واقعی ساخته شده، روایت گر داستان دلفینی است که در یک تله انسانی گرفتار شد و متاسفانه بر اثر این حادثه دم خود را از دست داد. بعد از این حادثه، نیروهای انسانی که برای نجات این دلفین به منطقه سفر کرده بودند موفق شدند تا او را از چنگ این تله آزاد کنند اما این دلفین بدون دم، تقریباً هیچ کاری نمی توانست انجام دهد. بنابراین گروهی از متخصصان تصمیم گرفتند تا دمی مصنوعی برای او بسازند و ...
هنگامی که یک ورزشکار "گاوبازی رودیو" وارد یک شهر محدود می شود، درون شهر مشکلاتی پیش می آید. عضو شورای شهر با این تازه وارد به مشکل بر می خورد. هنگامی که دختر عضو شورا عاشق گاوچران می شود، نبرد آنها بسیار شخصی می شود و ...
ترور و میشل زندگی متوسطی در حومه شهر دارند. اما وقتی همسایههای جدید وارد خانه میشوند، متوجه میشوند که دنیایشان وارونه شده است و محلهشان به مکانی پر از هرج و مرج و شرم تبدیل شده است...
یک زن بعد از این که متوجه می شود شوهرش با پرستار بچه شان رابطه دارد، تلاش می کند از خانواده ی خود محافظت کند. با کشته شدن همکاران شوهرش، متوجه می شود که اوضاع آن طور هم که او فکرش را می کرد نیست
برادری از جنگجویان خونآشام، نژاد خود را از دستههای پستتر شیاطین محافظت میکنند. این مبارزان اندکِ باقیمانده که با یک تراژدی به هم پیوند خوردهاند، با شیاطین روبرو میشوند و تلاش میکنند تا شکوه قلمرو خونآشامها را دوباره زنده کنند.
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...
نام سریال یعنی «شهر جادویی» برگرفته از لقب شهر میامی آمریکاست و داستان سریال نیز در همین شهر و در سال 1959 میلادی، پیرامون یکی از بزرگترین هتل های جهان رُخ میدهد. «آیزاک اوانز» شخصیت اصلی این سریال، صاحب هتل بزرگ «دریا نما – Miramar» است. آیزاک همواره رویای ساختن این هتل را داشته و به همین دلیل و برای تامین هزینه های ساخت مجبور شده با رییس باندهای خلافکاری و قماربازی شهر، یعنی «بن دایموند» معروف به «قصاب» شریک شود. «دایموند» که به دلیل علاقه به قمار سرمایه خود را بر روی این هتل قرار داده، تمام تلاشش را میکند تا بازی قمار را راه بیندازد ولی از سوی دیگر آیزاک نمیخواهد پای دارودسته دایموند به هتل او و نزدیک خانواده اش باز شود. از سوی دیگر هم دادستان شهر میامی هم به دنبال دستگیر کردن «بن دایموند» است و آیزاک باید پای خودش را از کارهای دایموند نیز بیرون بکشد.
بعد از مرگ “Ichabod Crane” در حین یکی از ماموریتهای ژنرال جرج واشنگتن در سال ۱۷۸۰، در سال ۲۰۱۳ از مرگ بر میگردد و بیدار میشود، وی تنها فردی نیست که از مرگ برگشته، مرد اسبسوار بیسر، که توسط “Ichabod Crane” سر وی از تنش جدا شده بود به زمان حال بر میگردد و شروع می:کند به قتلهای شبانه، حال “Ichabod” بایستی با کلانتر “ابی میلز” همکاری کند و...