دنی ترجو، بازیگری که به تازگی از زندان آزاد شده بود، به سراغ یک ساحره مکزیکی رفت و از او خواست تا با جادوی خود، دوستان قدیمیاش را دوباره زنده کند. هدف ترجو این بود که با کمک این دوستان، مزرعه زنی را از چنگال یک ارباب بیرحم مواد مخدر نجات دهد.
گروهی مرموز که مادری به نام روث را تعقیب میکنند باعث شده تا او از شهر فرار کند او که بعد از مدتی یک مکان دیگر را برای زندگی پیدا کرده و زندگی خود را از سر می گیرد دوباره احساس تعقیب شدن توسط شخصی در وجود او شعله ور می شود که ...
15 سال پس از رها شدن او در گودال، یک میلیونر از نیویورک با زن جوانی تماس می گیرد و ادعا می کند مادرش است . هنگامی که او به ملک خانوادگی می رسد، خود را در میانه یک نقشه مرموز می بیند...
داستان فیلم با دعوت یک گروه از دوستان به یک بازی ویدیویی آغاز می شود. بازی ویدیویی نسخه ای از بازی ویدیویی Hellraiser است و گروه به سرعت مجذوب آن می شوند. با این حال، آنها به زودی متوجه می شوند که بازی بیش از آنچه به نظر می رسد است. وقتی شروع به بازی می کنند، به زودی خود را در یک کابوس واقعی می یابند...
در آیندهای نزدیک، آفیزی و لوک برای نجاتِ الیزابت و نابودیِ نهاییِ خونآشام، به اعماقِ رومانیِ جنگزده سفر میکنند. در این مسیر، با یک خبرنگارِ تلویزیونی و گروهی از شورشیانِ مبارز علیه خونآشامان روبرو میشوند...
یک حشره غول پیکر انسان نما از فیلم Mimic (1997) جان سالم به در برده و در حال کشتن انسان ها و تعقیب یک زن است که معلم زیست شناسی/حشرات در نیویورک است...
گروهی از دزدها در انتظار یافتن نقاشیها به اتاقی میروند، اما در عوض خود کنت را آزاد میکنند که به نیواورلئان سفر میکند تا دختر دشمنش، مری ون هلسینگ را پیدا کند...
همانطور که جنگ بین بهشت و زمین ادامه دارد، دانیائیل نیمه انسان و نیمه فرشته تنها امید بشر در برابر فرشته شیطانی است که می خواهد همه آنها را نابود کند...
ترور و میشل زندگی متوسطی در حومه شهر دارند. اما وقتی همسایههای جدید وارد خانه میشوند، متوجه میشوند که دنیایشان وارونه شده است و محلهشان به مکانی پر از هرج و مرج و شرم تبدیل شده است...