دونگهو، گیاهشناس بازنشسته، در گلخانهاش تنها زندگی میکند تا اینکه با بوم، دختربچهای ۱۲ ساله، آشنا میشود. بین آنها رابطهای دوستانه شکل میگیرد، اما بوم ناگهان ناپدید شده و دونگهو را نگران میکند. دونگهو پس از چند روز انتظار، برای پیدا کردن بوم سفر خود را آغاز میکند.
سوا، یک دختر شش ساله، در یک آپارتمان استودیویی با یک سیم آهنی که دور کمرش پیچیده شده، گیر افتاده است. با این حال، او به دلیل اختلالی ناشی از بدرفتاری گریه نمیکند. در حالی که سوا از گرسنگی در حال مرگ است، عمهاش سون-ایم به موقع برای ملاقات و نجات او میرسد. سون-ایم از طریق گفتههای یک همسایه متوجه میشود که مادر سوا بیش از ۱۰ روز است که برنگشته است. سون-ایم تصمیم میگیرد تنها خواهرزادهاش را از دست مادرش نجات دهد.
داستان در مورد زنی است که کسی به درخواستش برای کمک جواب نمی دهد و به همین دلیل دخترش را از دست می دهد. اکنون او به دنبال انتقام گرفتن از کسی است که او را برای مرگ دخترش مقصر می داند...
این باور وجود دارد که وقتی کسی می میرد روحش به مدت 49 روز در چونگچون یا درعالم برزخ می ماند تا سرنوشت نهاییش مشخص شود، که آیا باید به جهنم برود یابه بهشت و یا دوباره متولد شود. وقتی یی کواک که قاتل اهریمنان است با مرگ گریبان گیر می شود و داخل همین عالم می گردد.
یوک دونگ شیک (Yoon Si-Yoon) در یک شرکت دلالی کار میکند ، او شخصیتی ترسو دارد در حدی که حتی نمیتواند از آدم ها عصبی شود ، تا اینکه یک روز به طور اتفاقی دفترچه خاطراتی را پیدا میکند که متعلق به یک قاتل سریالیست که در آن خاطرات قتل های خود را نوشته! او که ترسیده، همراه با دفترچه فرار میکند اما در راه با ماشین افسر پلیس شیم بو کیونگ (Jung In-Sun) تصادف میکند و حافظه خود را از دست میدهد. پس از آن بخاطر دفترچه محکوم به قاتل سریالی میشود. از طرفی سو این وو (Park Sung-Hoon) مدیر شرکتیست که دونگ شیک در آنجا کار میکند. او فردی بی روح و بی احساس است و درحال حاضر احساس ناامنی میکند چرا که دفترچه خاطرات قتل های سریالی خود را گم کرده است …