فیلم داستان زن جوانی را روایت میکند که در جنگ جهانی دوم به روستایی پناه میبرد. او در آنجا متوجه میشود که ستاد فرماندهی هیتلر در نزدیکی آن روستا قرار دارد.
در دهه 1990 و همزمان با اتحاد آلمان، خانوادهای در بخش شرقی این کشور، به مقادیر هنگفتی از پول رایج آلمان شرقی که در حال از دست دادن ارزش خود بود، دست پیدا میکنند. آنها نیز تا جایی که میتوانستند، این پولها را جمعآوری میکنند و با خود میبرند...
بیست سال پس از رویدادهای انقلابهای ماتریکس، نئو در ظاهر عادی تحت هویت اصلیاش به عنوان توماس اندرسون در سان فرانسیسکو زندگی میکند و یک روانشناس به او برای مقابله با چیزهای عجیب و غریب و غیرطبیعی که او گاهی اوقات میبینید قرصهای آبی تجویز میکند. او همچنین با زنی آشنا میشود که به نظر میرسد ترینیتی باشد، اما هیچکدام یکدیگر را نمیشناسند. با این حال، نسخهٔ جدیدی از مورفئوس قرص سرخ را به او پیشنهاد و ذهنش را دوباره به دنیای ماتریکس باز میکند، دنیایی که در سالهای پس از آلودگی اسمیت امنتر و خطرناکتر شدهاست؛ نئو به گروهی از شورشیان میپیوندد تا با یک دشمن جدید مبارزه کند...
یک معلم آشفته شبی عاشقانه را با یک عکاس خبری سپری میکند و در نهایت او را به خانه خود در برلین می آورد. اما او با نیت خوب این کار را نکرده بلکه میخواهد آن دختر را در خانه اش اسیر کند...
تابستان 1968، ولفگانگ 14 ساله از خانوادهاش در یک پناهگاه مذهبی دورافتاده دور میشود. برای ولفگانگ یک چیز روشن است: او به زودی آرزوی آزادیاش را در باتلاق دفن نخواهد کرد....
این فیلم بر اساس کتابی با همین نام ساخته شده است و آزمایش “موج سوم” معلم درس تاریخ، “روی جونز” را به تصویر کشیده است. آزمایش “موج سوم” در آوریل سال ۱۹۶۷ در دبیرستانی در “پالو آلتو”ی کالیفرنیا انجام شد. در این آزمایش، “روی جونز” سعی کرد نشان بدهد که چگونه در یک سیستم بسته میتوان تفکرات فاشیستی (مانند آلمان نازی) را آموزش و گسترش داد...
یک کارآگاه سابق که اکنون در خیابان ها زندگی می کند، پس از مرگی جدید، به دنبال حقیقت می گردد و تردیدهای نگران کننده ای را در مورد یک پرونده قتل ظاهراً حل شده ایجاد می کند.