ماکیو کودای، یک نویسنده تنها، پس از مرگ خواهر ، برادر و همسر آنها، تصمیم میگیرد تا از عمهزاده نوجوانش، آسا، که به تازگی والدین خود را از دست داده است، مراقبت کند. این تصمیم، زندگی هر دو نفر را دستخوش تغییرات بزرگی میکند.
یک زن کم شنوا که آرزو دارد بوکسور حرفهای شود، با دو چالش بزرگ روبرو میشود: تعطیلی باشگاه بوکس به دلیل بیماری همهگیر و بیماری رئیس سالخورده باشگاه که حامی بزرگ او بوده است. این اتفاقات او را به شدت تحت فشار قرار میدهد.
هنگامی که یک مادر مجرد دچار حمله عصبی می شود، به کودک آزاری مشکوک می شود و فرزندش را می برند. رنج روانی او با تسلیم شدن به تاریک ترین خیالاتش تشدید می شود...
در اوایل دهه 1990، پس از آغاز جنگ خلیج فارس، مردی 30 ساله خود را به عنوان کاپیتان کوهیو خلبان یگان ویژه آمریکایی عنوان می کند . او همچنین به خود می بالد که فرزند کامهامه اول و یکی از بستگان دور ملکه الیزابت انگلستان است. در واقع، مرد یک کلاهبردار ازدواج است که ...
آکاری و تاکاکی دو دوست بسیار صمیمی هستند که بعد از نقل مکان کردن خانواده آکاری از هم جدا میشوند ، با اینکه آنها از هم جدا هستند ولی از طریق نامه با همدیگر ارتباط دارند ، در این بین تاکاکی هم در میابد که هر روز و هر روز از بهترین دوستش دور تر و دورتر میشود و این باعث میشود که آکاری را برای آخرین بار ملاقات کند. بعد از ملاقات او با آکاری, عشقش به آکاری بیشتر میشود ولی روزها همینطور میگذرد و هم فاصله بین این دو بیشتر و بیشتر میشود و هر کدام در مسیری از زندگی قرار میگیریند ولی در این بین هر دو مصمم به این هستند تا باز هم به هم برسند و ...
جمعیت نابود شده توسط تروریست ها در اوایل قرن 21. انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند که دسته ایی به ویروس آلوده شده اند، و دسته دیگر جان سالم به در برده اند که ...
یون هی با دختر نوجوانش Sae-Bom زندگی می کند. یون هی در یک روز زمستانی نامه ای از اوتارو ژاپن دریافت می کند. سائوم بوم به طور اتفاقی نامه را می خواند و از اولین عشق مادرش که قبلاً هرگز درباره آن صحبت نکرده مطلع می شود...
روزی روزگاری، هارو (۲۵ ساله) که در یک کتابفروشی کار میکرد، با تاکاشی (۴۵ ساله) که چند سال قبل او را از خودکشی جلوی قطار نجات داده بود، دوباره ملاقات می کند . تاکاشی به هارو شغلی پیشنهاد می کند . روز دیگری، هارو از دیدن یوکیکو (۴۰ ساله) که روی نیمکتی در مقابل ایستگاه قطار نشسته بود، نگران می شود و با او صحبت می کند. این گفتگو باعث می شود که آنها سفر کوچکی را با هم داشته باشند...