یک سرباز سابق سرگردان با کمک یک مجرم تازهآزاد شده به یک مبارز زیرزمینی تبدیل میشود و هر دوی آنها در برابر یک رئیس جنایتکار، پلیسهای فاسد و قاتلان اجارهای قرار میگیرند...
دو مامور پلیس باس و سم در تعقیب گروه جنایتکاران خطرناک جک دونر هستند. این دو مامور پلیس با همراهی یک تیرانداز سابق اتحادیه، به شهر کورسیکانا در تگزاس میروند تا این گروه را دستگیر کنند...
یک بچه 38 ساله صندوق سرمایه گذاری کالیفرنیا سعی می کند ایستگاه رادیویی مستقل خود، رادیو کیهانی KZMC، را از خرابی مالی نجات دهد، وقتی پدر ثروتمندش این کار را می کند...
داستان فیلم درباره جوانی به نام “اشر” است که در سن ۱۲ سالگی شنوایایی خود را از دست میدهد و اکنون نزدیک به دو دهه در حال آموزش برای گرفتن انتقام از ایوان است، کسی که برادرش را بقتل رساند…
داستان در مورد دکتری می باشد که کارش درمان بیماران دارای هراس و وحشت است. او با قرار دادن بیماران در دستگاهی که اختراع کرده توهم آنها را کنترل می کند و...
ویکتور (با بازی مارک ال. یانگ)، مرد جوانی است که به نقاط ضعف آرمانهای آرمانشهری در جامعه هیپیها، جایی که بزرگ شده است، پی میبرد. مادر ویکتور (با بازی اندی مکداول) حامی مالی این جامعه است؛ جایی که گورو (استاد مذهبی) آن، اینسلی (با بازی روتخر هاور)، زنان را با تکنیکی که به آن «دویدن» میگوید، هیپنوتیزم و اغوا میکند. اینسلی ذهن این زنان را دستکاری میکند تا بدن خود را در اختیار او بگذارند.
گروهی از دانشجویان در حالی که فارغ التحصیلی را در یک خانه تعطیلات منزوی جشن می گیرند،خود را هدف یک قاتل سادیستی می بینند که آنها را مجبور می کند برای زنده ماندن، یک بازی مرگبار کشتن یکدیگر را انجام دهند...
مرد غریبهای با تفنگی بر دوش، هفت نفر از مشتریان رستورانی دورافتاده در حاشیه جاده را گروگان گرفت. اما با افزایش تعداد قربانیان، بازماندگان ناامید دریافتند که یکی از گروگانها شاید خطرناکتر از خود آدمربا باشد.
دختر جوانی در یک تابوت بهوش می آید در حالی که زخمی در سر داشته و حافظه خود را از دست داده است. او متوجه می شود که توسط یک قاتل سریالی ربوده شده و باید برای زنده ماندن تلاش کند...
مردی ضعیف وقتی که پی می برد به خاطر کلاه برداری باید به زندان برود، وحشت می کند. او از یک معلم هنرهای رزمی کمک می گیرد تا برای روبرو شدن با زندانی هایی که احتمالا با او نمی سازند، آماده شود…
«می» (آنجلا بتیس) زنی گوشه گیر و عجیب است که تنها زندگی می کند و تنها همدمش عروسکی بدقیافه است که در محفظه ای شیشه ای قرار دارد. او در دامپزشکی بعنوان دستیار جراح کار می کند. وقتی که عروسک او بصورت تصادفی می شکند، «می» تصمیم می گیرد از اعضای بدن اطرافیانش که او را طرد کرده اند، عروسک جدیدی بسازد...
"والتر اوبراین" یک نابغه کامپیوتر با ضریب هوشی بالاست که توسط واحد امنیت ملی ایالات متحده به کارگرفته میشود تا به همراه اعضای گروه خود این سازمان را در مقابله با تهدیدات پیچیده و خطرناک موجود در دنیای مدرن یاری کند. اما هرچقدر که او و اعضای گروهش در حل مشکلات و تهدیدهای دشوار دنیای فناوری تبحر دارند، در برقراری ارتباط با محیط پیرامون و سایر افراد جامعه دچارمشکل می باشند...