خفاش دوستداشتنی بارتوک (هنک آزاریا) به ماجراجویی خود میپردازد و با یک مار صورتی، یک خرس نازک، شاهزاده ایوان رومانوف (فیلیپ ون دایک) و جادوگر شیطانی بابا یاگا (آندره مارتین) که سعی دارند بر تمام روسیه حکومت کنند، ملاقات میکند...
داستان سه سگ که در تلاش برای نجات کریسمس از شر یک روح شیطانی که میخواهد از سگهای سراسر جهان برای خراب کردن کریسمس استفاده کند، دست به کار می شوند و همه چیزشان را به خطر می اندازند...
پس از نفرين خانواده ي رومانوف توسط راسپوتين ، آناستازيا ي کوچک را از مادربزرگش ملکه ماريا جدا مي کنند. آناستازيا در يک يتيم خانه بزرگ مي شود و در جواني با کساني آشنا مي شود که به اميد گرفتن جايزه اي از ملکه ي ثروتمند پير به دنبال دختري هستند که شبيه آناستازيا باشد تا او را به پاريس ببرند.
نيو اورليانز، سال 1939. «کارفيس»، صاحب کازينو و شريک تجاري سابق سگي به نام «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي» که در خليج غرق شده، پاي دروازه ي بهشت چشم باز مي کند. با اين همه، «چارلي» که تشنه ي انتقام از «کارفيس» است، ساعتي را که در بهشت به نام او است مي دزدد تا دوباره به زمين باز گردد.
با تغيير آب و هواي دنيا، دايناسورهاي گياه خوار که با کمبود مواد غذايي روبه رو شده اند، به سوي «دره ي بزرگ»، قلمرويي افسانه اي که در آن گياهان فراواني يافت مي شود، به راه مي افتند...
روسيه، سال 1885. خانواده ي موش «ماوسکوويتس» که مورد تهديد گربه هاي قزاق هستند به هامبورگ مي روند و از آن جا سوار يک کشتي به مقصد «دنياي نو» مي شوند. اما در آمريکا نيز آن ها با مشکلات بسياري روبه رو هستند...
یک پسر عبری از طرف پدرش مأمور فروش الاغ کوچک و قدیمی شان به نام "کوچولو" می شود و الاغ را به بازار می برد. او که در آنجا خریداری پیدا نمی کند، با مرد مهربانی به نام جوزف روبرو می شود که...