داستان فیلم در باره ی بازیگری سالخورده هست که می خواهد دوباره شور و اشتیاق تازه ای در زندگی خود پیدا کند، اما زمانی که نزدیک است شکست بخورد ناگهان با زنی جوان که همجنسگرا هست آشنا می شود و...
زن جوانی دلسوز ، به ماموریت رحمت می پیوندد و فرزندان خواهر معتاد خود را نجات می دهد. آنها با هم راهی سفری حماسی به سوی ناشناخته ها می شوند و امیدوارند راهی پیدا کنند که بتواند خانواده را در کنار هم نگه دارد...
«جکي» (ساراندون) سرپرستي دو بچه اش را به عهده دارد. شوهر سابقش، «لوک» (هريس) که يکشنبه ها بچه ها را پيش خودش مي برد، با زني به نام «ايزابل»(رابرتس)، عکاس درجه يک مد زندگي مي کند؛ اما از آن جايي که «لوک» هميشه به دلايل کاري ناچار به سفر کردن است، زحمت آماده کردن بچه ها براي رفتن به مدرسه (وقتي خانه ي پدرشان هستند) به عهده ي «ايزابل» مي افتد و او هم زني نيست که اين کار را بلد باشد. زندگي به همين منوال مي گذرد تا اين که «جکي» متوجه مي شود به سرطان مبتلا شده است...
در میسوری ، طی دهه 1840 ، هاک فین جوان از ترس پدر مست خود و آرزوی ماجراجویی ، خانواده خواننده خود را ترک می کند و با یک برده فراری جیم در سفر به پایین رودخانه می سی سی پی به سمت ایالات آزاد برده می پیوندد...
خانواده «کرید» به تازگی به یک خانه جدید در حاشیه شهر نقل مکان کرده اند. همه چیز بی نظیر و خانه بی نقص به نظر می رسد. تنها مشکل وجود یک قبرستان قدیمی در جنگل پشت خانه است...
«والتر فیلدینگ» و همسرش به دنبال یک خانه ی جدید هستند، اما توانایی مالی بالایی ندارند. طولی نمی کشد که آن ها با یک پیرمرد آشنا می شوند که یک خانه ی بزرگ کاخ مانند را با قیمتی ارزان به آن ها می فروشد. اما بعد از نقل مکان به خانه جدیدشان، این کاخ فرو می ریزد. با این حال آن ها نا امید نشده و تصمیم می گیرند دوباره آن را بسازند...
«زليگ» (آلن) چهره ي جنجال برانگيز دوره ي بحران اقتصادي آمريکاست که قابليتش براي همسان شدن با هر کسي که در جوارش قرار مي گيرد، دنيا را مبهوت مي کند. قابليتي که ناشي از ميل او به پذيرفته شدن در جامعه است، ميل به حل شدن در ميان جمع، ميلي که باعث مي شود او مثل آفتاب پرست تغيير ظاهر دهد...