زمانی که کبیر دهلیوال، یک مامور مخفی، متهم به خیانت به کشورش میشود، اوضاع پیچیده میگردد. در این میان، ویکرام که همدورهای سابق او بوده، مأموریت پیدا کردن کبیر را بر عهده میگیرد.
در برابر خطری که کشور را تهدید میکند، افسران ارشد نیروی هوایی هند، گروهی به نام "اژدهایان هوایی" را تشکیل میدهند. این فیلم داستان این گروه و روابط صمیمانه، برادری و نبردهای آنها را، چه در داخل و چه در خارج از کشور، روایت میکند...
این فیلم داستان مردی نابینا را روایت میکند که زندگی خوبی را سپری میکرد تا اینکه یک روز یک اتفاق ناراحت کننده، چرخه زندگی اش نابود میکند. پس از این ماجرا هیچ چیز نمیتواند آتش خشم و عطش انتقام گیری اش را فروکش کند...
"سرمان" کشاورزیست که برای خرید و فروش به شهر موهنجو دارو می رود. شهر توسط یک ارباب خشن و پسرش کنترل می شود. "سرمان" جان دختری را که دریک مهلکه گیر کرده بود نجات میدهد و آنها کم کم به هم علاقه مند میشود. اما مشکل اینجاست که آن دختر در آستانه ازدواج اجباری با پسرِ ارباب شرور شهر می باشد...
داستان درباره چهار دوست است که سفری پرماجرا به مانالی در دامنه کوه های هیمالیا می روند. “بانی” با رفیق اش “آوی” و “آدیتی” در ایستگاه قطار منتظر قطاری به مقصد مانالی هستند که با “ناینا” آشنا می شوند…
«دون» (شاهرخ خان)، بعد از سلطه بر دنیای تبهکاران آسیایی، بر اروپا چیره می شود. اما رئسای فعلی تبهکاران اروپایی، و همینطور مردان قانون سر راه او قرار دارند…
«ایتان ماسکارناس»، سابقا بزرگترین شعبده باز جهان بوده است، اما ۱۴ سال پیش در یکی از اجراهایش، یک اشتباه باعث شده او بقیه عمرش را روی صندلی چرخ دار بگذراند...
داستانی عشقی در قرن شانزدهم میلادی، درباره عشقی که بعد از یک وصلت با اهداف سیاسی، بین امپراطور بزرگ مغول «اکبرشاه» (هریتیک روشن) و «جودا» شاهزاده راجپوت، به وجود می آید.
کریشنا مهرا(هریتک روشن) پس از مرگ پدر و مادرش همراه با مادربزرگش در یک منطقه دورافتاده ولی زیبا و کوهستانی زندگی میکند، روهیت مهرا ۲۰ سال پیش مردهاست. کریشنا تنها است و سرگرمی خاصی ندارد تا اینکه گروهی توریست به آن منطقه میآیند در هنگام فرود چتر یکی از این گردشگرها که پریا(پریانکا چوپرا) نام دارد دچار مشکل میشود و کریشنا او را نجات میدهد، پریا در آن جا پی به قدرت خارقالعاده و فرا انسانی کریشنا میبرد. به تدریج کریشنا عاشق پریا میشود...
“کاران” مردی تنبل است که به وسیله درآمدی که پدر و برادر بزرگش از شغل خانوادگی شان در می آورند زندگی می کند.همه کاری که او می کند خوشگذرانی با دوستان خود و ابراز علاقه به “رومی” است.او که احترام “رومی” را از دست داده تصمیم می گیرد به همراه دوستانش به ارتش ملحق شود…
یک مرد جوان ناتوان از پیشرفت سعی میکند به کاری که پدرش در برقراری ارتباط با موجودات فرازمینی از فضا انجام میداد ادامه دهد، که منجر به چیزی معجزهآسا و شگفتانگیز میشود...