یک شاهزاده پس از مرگ همسرش در قرن پانزدهم، به خونآشام تبدیل میشود. او قرنها بعد در لندن زنی را میبیند که شبیه همسر مرحومش است و در پی او سرنوشت خود را رقم میزند.
دوستان ایو برای جشن تولد 50 سالگی او برنامه ریزی کرده بودند که او را به پاروس، جزیره آفتابی یونان ببرند. اما به دلیل لغو پرواز، تعطیلات در خانه خانوادگی ایو در بریتانی برگزار خواهد شد...
نویسنده ای برای اولین بار پس از 35 سال به زادگاهش کنیاک برمی گردد تا به ترویج یک کارخانه تقطیر کمک کند. او هم آنجاست تا با خاطرات عشق اولش روبرو شود. مردم و مکان هایی که او برای برانگیختن احساسات بسیاری از گذشته بازمی گردد.
مارسل پاگنول آخرین تعطیلات تابستانی خود را قبل از دبیرستان آغاز می کند و به تپه های محبوب خود در پروونس باز می گردد. ماجراهای تابستانی دوران کودکی او به یکی از اولین عشق ها و رازها تبدیل می شود...
وینسنت در آستانه پدر شدن است. در ملاقات با دوستان دوران کودکی او نام پسر آینده خود را اعلام می کند. این نام مفتضح بحثی را شعله ور می کند که موضوعات ناخوشایندی از گذشته گروه را نشان می دهد...
از آنجاییه هر جا بنجامین مالاوسن می رود، حوادث جذاب و بحث برانگیزی رخ می دهد، پلیس و همکارانش به او مشکوک می شوند. او مصمم است تا بفهمد چه کسی او را آزار می دهد...
در پی مرگ مادرش، نویسنده فمینیست آگاته (آگنس ژائوی) به شهر روستایی محل تولدش باز می گردد تا با خواهر جدا شده اش فلورانس (پاسکال آربیلو) دوباره ارتباط برقرار کند...
ورونیکا(ژاکوب) به کراکوف میآید و در مدرسه موسیقی به تحصیل آواز میپردازد، اما پس از مدتی بیمار میشود و طی نخستین اجرای عمومیاش روی صحنه میمیرد. در همین زمان در پاریس، ورونیک(ژاکوب) آرزوهایش را برای بدل شدن به یک خواننده حرفهای کنار میگذارد تا معلم مدرسه شود و در این بین با عروسکگردانی ملاقات میکند. ورونیک در ضمن گوئی با نوعی تلهپاتی وجود همزاد درگذشتهاش را حس میکند.
با کمک یک زن جوان، سرآشپزی که توسط اربابش اخراج شده است، قدرت می یابد تا خود را از موقعیت خود به عنوان خدمتکار رها کند و اولین رستوران را در فرانسه دهه 1700 باز می کند...