ماجرای دو مرد احمق که برای گذراندن وقت خود به تفریحگاه ها و رقـاصخانه های شبانه می روند تا بتوانند شب و روزشان را بنحوی سپری کنند. آن ها تصمیم دارند در معروف ترین باشگاه شبانه شهر، یعنی راکسبری، عضو شوند...
سه پسر جوان به همراه دختر همسایه خود به پارک سرگرمی می روند.پارک توسط ارتشی از نینجاها که می خواهند صاحب آن را به گروگان بگیرند مورد تهاجم قرار می گیرد.بچه ها به همراه یکی از ستاره های تلویزیون تصمیم می گیرند در مقابل آنها قرار گیرند...
بردی هاوکس برای نجات پسرش جرمیا که به گروه بوچ کسیدی و ساندنس کید پیوسته، به دنبال آنها میرود تا او را قبل از گرفتاری بیشتر با قانون، از آن گروه جدا کند.
قاقا دابسون پسر جوانی است که با مشکلات مختلفی در زندگی خود روبرو است. او در مدرسه مورد آزار و اذیت همکلاسی و حتی معلمانش قرار دارد. مادرش به نام کتی با دکترایلیوت رابطه دارد که قاقا با او دشمن است. همچنین دختری به نام آندری وجود دارد که به او علاقهمند است، اما به نظر نمیرسد که نظر او را جلب کند. تنها دوست قاقا پروفسرکرویکشانک است که همه او را یک شخص عجیب و غریب میدانند. پس از سرگردان شدن در یک معدن خالی، قاقا چیز عجیب و غریبی را پیدا میکند...
نيو اورليانز، سال 1939. «کارفيس»، صاحب کازينو و شريک تجاري سابق سگي به نام «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي» که در خليج غرق شده، پاي دروازه ي بهشت چشم باز مي کند. با اين همه، «چارلي» که تشنه ي انتقام از «کارفيس» است، ساعتي را که در بهشت به نام او است مي دزدد تا دوباره به زمين باز گردد.