شهر کوچکي در ميسي سيپي. «جيک بريگانس» (مکانگي)، وکيلي تازه کار، دفاع از مردي سياه پوست به نام «کارل لي هيلي» (جکسن) را به عهده مي گيرد. «کارل» دو جوان سفيد پوست را به خاطر اذيت و آزار دختر ده ساله اش کشته و اين در شرايطي است که کوکلوکس کلان هاي محلي به رهبري «فردي لي باب» (کيفر ساترلند) محبوبيت دوباره اي پيدا کرده اند...
برداشت پیچیده ای از "کلاه قرمزی کوچک" ، با یک بزهکار نوجوان نوجوان در حال فرار از یک مددکار اجتماعی که به خانه مادربزرگش سفر می کرد و توسط یک قاتل زنجیره ای جذاب ، اما سادیست ، و یک بچه دفن دنبال می شد...
بعد از اینکه (جولی) دختر (کارن) به طرز وحشیانه ای به قتل می رسد، او از پلیس لس آنجلس تقاضا می کند تا رابرت دوب مظنون پرونده را برای همیشه در زندان نگه دارد اما پلیس درخواست او را نادیده می گیرد ...
دو دوست دوران کودکی که الان کابویهای رودئو هستند، از نیومکزیکو به شهر نیویورک سفر میکنند و به دنبال دوستی میگردند که در حین جستجوی دخترش که به تازگی از کوبا به ایالات متحده قاچاق شده بود ناپدید شد...
در سال ۱۶۲۵ دارتانیان (کریس اودانل) برای جایگزینی پدرش به پاریس مهاجرت میکند تا مانند او یک تفنگدار شود. او به سه تفنگدار ملحق میشود تا از جنگ احتمالی با انگلستان جلوگیری کند. دارتانیان به طور تصادفی مکالمه کاردینال ریشیلیو و می لیدی را که خواهان توطئه برای برپایی جنگ میان فرانسه وانگلستان هستند را میشنود و تصمیم میگیرد تا به کمک سه تفنگدار ثابت کند کاردینال قصد دارد تا به کشور خیانت کند و با انگلستان جنگ راه بیندازد. آنها موفق میشوند می لیدی را دستگیر کنند و....
"رکس" و "ساسکیا" زوج جوان و عاشقی هستند که به تعطیلات رفته اند.آنها در میانه راه توقف می کنند و ناگهان "ساسکیا" ناپدید می شود."رکس" سه سال بعد از این اتفاق را صرف پیدا کردن او می کند.او ناگهان تعدادی کارت پستال از رباینده او دریافت می کند که به او قول داده هر چیزی را که اتفاق افتاده آشکار می کند...
در قلب پایتخت کشور، در یکی از محکمه های دولت ایالات متحده، مردی هر کاری می کند تا شرفش را حفظ کند و مردی دیگر هر کاری می کند تا حقیقت را دریابد. «دانیل کافی» وکیل تازه کار نیروی دریایی است و بایستی در دادگاه از دو سرباز نیروی دریایی دفاع کند. آنها به قتل متهم هستند اما ادعا می کنند که به دستور فرمانده عمل کرده اند.
دکتر ریچارد استرجس تیمی از پزشکان دلسوز را در بیمارستان کهنه سربازان رهبری می کند. همراه با دکتر. مورگان، هندلمن و ون دورن، او برای ارائه مراقبت های کافی به کهنه سربازان نیازمند در مواجهه با کاهش بودجه و فساد مبارزه می کند...
«نلسن رايت» (ساترلند)، دانشجوي پزشکي، براي تجربه ي دنياي پس از مرگ، فعاليت قلب خود را متوقف مي کند و دوستانش: «ريچل» (رابرتس)، «ديويد» (بيکن)، «جو» (بالدوين) و «رندي» (پلات) با کمک داروهاي خاصي، لحظاتي بعد او را به زندگي بر مي گردانند. پس از آزمايش، «نلسن» مي گويد که تصاوير غريب و هيجان انگيزي ديده است...
در سال 1989، "جان باکنر" مامور اسکورت "هیو واکر" به درون زندان می شود. پس از اینکه "واکر" او را به قطار منتقل می کند، درگیر زوجی پناهنده می شود. این دو مرد که به نظر می رسد هیچ نقطه مشترکی با هم ندارند اینک با هم فراری می شوند و...
دو دوست به نام های اسکات و رالف، در یک شهر کوچک که خیلی اهالی آن به جنگ ویتنام معنرض هستند، زندگی میکنند. زمانی که بردار اسکات از آنها می خواهد به جنگ بیایند، آنها به طور صریح مخالفتشان را اعلام می کنند و...
لينکلن کانتي نيو مکزيکو. دامداري انگليسي به نام «جان تانستال» گروهي جوان فراري و بي خانمان را براي کار استخدام مي کند. تازه ترين فرد استخدام شده، هفت تيرکش کله شقي به نام «بيلي باني» است که به خوبي با بقيه کارکنان کنار مي آيد و پس از کشته شدن «تانستال» يک دارو دسته ي ياغي را تشکيل مي دهد..
یک نویسنده جوان سرخورده ای که در شهر نیویورک زندگی می کند به مواد مخدر و مشروبات الکلی روی می آورد تا خاطرات مادر مرده و همسرش را که از او جدا شده است را پنهان کند...
یک جنایتکار روانی ، مردی که قرار بود به زودی معاون کلانتر شود را به قتل می رساند . او خود را در نقش این مرد جا زده و در جایگاه شغلی او قرار می گیرد ، اما این قاتل نمی داند که کلانتر برنامه ی مرگباری برای معاونش دارد ...
«لوسی امرسن» (ویست)، زنی تازه مطلقه، همراه دو پسر نوجوانش، «مایکل» (پاتریک) و «سام» (هیم)، نزد پدر خود در شهر کوچک سانتا کلارای کالیفرنیا می رود. گروهی از جوانان شرور به رهبری «دیوید» (ساترلند)، مایکل را به مخفیگاه خود می برند و در آنجا به او خون می نوشانند. چندی بعد «مایکل» حس می کند که آرام آرام بدل به یک خون آشام می شود و …
يک عضو بلند پايه دولت که به دنبال مجموعهاي از پيشامدهاي غيرمنتظره و حمله ويرانگر به واشنگتن به مقام رياست جمهوري ايالات متحده منصوب ميشود. کرکمن که گرفتار يکي از دشوارترين مقاطع رياستجمهوري تاريخ امريکا شده، خودش را به آب و آتش ميزند تا کشور و خانوادهاش را از سقوط به ورطه آشوب پيشآمده نجات دهد...
در شب کریسمس، یک آدمکش وارد کلیسا میشود تا گناهانش را به یک کشیش اعتراف کند. در حالی که در ابتدا به نظر میرسد که اعترافکننده یک ماشین کشتار شیطانی و خونسرد است و کشیش داور نهایی خیر، با آشکار شدن سفر اعترافکننده، مشخص میشود که هر دو مرد بسیار پیچیدهتر از آن چیزی هستند که هر دو میتوانستند تصور کنند.
این سریال به سبک اکشن، ماجرایی و هیجانی است. نقش اول این داستان «جک باور» در ادارهٔ CTU (واحد ضد تروریستی) مشغول به کار است و هر فصل یک روز از زندگی او را در حال مبارزه با یک نقشهٔ تروریستی بزرگ و خطرناک نشان می دهد…
طبق شنیده ها این سریال ادامه سریال معروف 24 می باشد که در آن جک باور از مخفی شدن در لندن برای از بین بردن یک حمله تروریستی گسترده دست بر می دارد در حالی که توسط نیروهای آمریکایی اعزام شده، توسط رئیس جمهور جیمز هلر تحت تعقیب است و …
در جناح شرقی کاخ سفید، بسیاری از تاثیرترین و در حال تغییر ترین تصمیمات تاریخ از دید پنهان شده اند که توسط خانم های اول کاریزماتیک، پیچیده و پویای آمریکا گرفته شده است.
شهر در شرایط اضطراب و نگرانی قرار گرفته است و اخبار بی پایه و اساس از طریق رسانه های اجتماعی به سرعت در حال پخش شدن هستند. در این شرایط، مایک تبدیل به یک فراری شده است و زندگی او و خانواده اش در وضعیتی نا معلوم قرار دارد.
“مارتین” نمیتونه دل پسرش رو بدست بیاره . “جیک” لال هست و نمیذاره هیچکس ، حتی پدرش اونو لمس کنه . اما وقتی در سریال این اتفاق میفته ، عقده فکری و روحی “جیک” نسبت به عدد ۳۱۸ که هیچ توضیحی هم براش وجود نداره ، از طریق اتفاقاتی که در سراسر جهان برای مردم میفته ، آشکار میشه…