«مایکل بلو بری» از خانواده اش طرد شده است و به همراه عموی خشن اش زندگی می کند. بعد از یک درگیری او در بیابان بی جان رها می شود. آپاچی ها او را پیدا می کنند و ...
داستان فیلم در مورد زنی است که شوهری بدخلق و کتک بزن دارد. او تصمیم می گیرد که به همراه دخترش فرار کند اما تلاش او بی ثمر می ماند. بعد از مدتی در میابد که تنها راه برای فرار از این زندگی، کشتن شوهرش است...
یک زن، زمانی که در زمان نامناسب در مکان نامناسب قرار میگیرد، درگیر ماجرایی میشود که بسیار فراتر از حد و توانایی اوست (یا درگیر موقعیتی بسیار دشوار میشود).
«رابين» (لوييس) پذيرفته است که جنين يک زوج ثروتمند را در رحم خود بپرورد. اما دو تبهکار خرده پا به نام هاي «پارکر» (فيليپ) و «لانگباف» (دل تورو)، «رابين» را مي ربايند. اين دو مطمئن هستند که زوج ثروتمند حتما باج قابل توجهي را براي بازپس گرفتن مادر و جنين خواهند پرداخت...
ست گکو (جرج کلونی) و برادر کوچکترش (کوئنتین تارانتینو) پس از اینکه سرقت مسلحانه خونینی را در تگزاس انجام می دهند، تصمیمی دارند از مرز گریخته و وارد مکزیک شوند. آنها یک کشیش و دو فرزندش را گروگان می گیرند تا آنها را از مرز عبور دهند. آنها غروب آن روز و پس از عبور از مرز به یک کلوب می رسند که افراد مشکوکی در آنجا هستند. آنها تصمیم می گیرند شب را در آنجا سپری کنند اما پس از مدتی پی می برند که صاحبان آنجا عده ای خون آشام هستند و اکنون برای نجات جانشان بایستی با آنها مقابله کنند.
روزهاي پاياني هزاره ي دوم. «لني نرو» (فاينز) که قبلا پليس بوده، حالا با ديسکت هاي حاوي داده هايي که خاطره ها و حس ها روي شان ضبط شده، سروکار دارد. يک روز ديسکتي از جنايتکاري که يک زن خيابان گرد را به قتل مي رساند، به دستش مي رسد. «لني» به تحقيق و جست و جو مي پردازد و بيش تر و بيش تر در گردابي از حق السکوت، جنايت و هتک حرمت فرو مي رود…
«میکی» (هارلسن) و «مالوری» (لوییس) زوج قاتلی هستند که آرام آرام تبدیل به شمایل های محبوب جوانان می شوند. «میکی» پس از دستگیری، هنگام مصاحبه با «وین گیل» (داونی جونیر)، خبرنگار جاه طلبی که در پی کسب شهرت است، در زندان، شورش به راه می اندازد و در شلوغی هم راه «مالوری» و «وین گیل» می گریزد...
در شهر دور افتاده و سوت وکور آندورا در ايالت آيووا، «گيلبرت گريپ» (دپ) از برادر عقب مانده ي خود «آرني» (دي کاپريو) و مادرش (کيتس) که از فرط چاقي هيچ گاه از خانه خارج نمي شود، مراقبت مي کند. با ورود «بکي» (لوييس) ـ که همراه مادر بزرگش سفر مي کند ـ به شهر، «گيلبرت گريپ» براي نخستين بار عشق را تجربه مي کند.
یک کارآگاه فاسد که مکان شاهدان تحت حفاظت را به مافیا می فروشد، هنگامی که قصد کشتن یک زن روسی زیبا و بی رحم را دارد به شدت مورد ضرب و شتم قرار می گیرد …
«برايان کسلر» (دو چووني)، نويسنده اي جوان است که براي نوشتن يک کتاب تصميم مي گيرد همراه محبوبه اش، «کري لافلين» (فوربز) که يک عکاس است، سفري را به سوي کاليفرنيا آغاز کند و از محل وقوع چند قتل بازديد مي کند. در طي مسير، «ارلي گريس» (پيت) و نامزدش، «آدل کورنرز» (لوييس) را هم سوار اتومبيل مي کنند، بي آن که هيچ يک از سه نفر ديگر بداند که «ارلي»، يک قاتل فراري است...
"آلیس" دختر جوانیست که در مورد کارهای آدمهای بالغ اطلاعات زیادی ندارد. قهرمان او دختری به نام "شریل" است که روابط موفق زیادی داشته. "آلیس" حتی عطر و آهنگهای مورد علاقه او را استفاده می کند اما "شریل" هیچگاه با او صحبت هم نمی کند اما...
وقتی "جک" و "سالی" اعلام می کنند قصد دارند از هم جدا شوند،این خبر بهترین دوستان آنها "گیب" و "جودی" را غافلگیر می کند.این اتفاق باعث می شود ازدواج آنها به مرور از هم گسیخته شده و هر کدام به شخص دیگری علاقه مند می شوند...
مردی با 13 فوت قد که فرار می کند تا زیبایی ها و تضادهای دنیای واقعی را تجربه کند، موقعیت های ناخوشایند را پشت سر می گذارد و با اسطوره خود به نام قهرمان روبرو می شود.
دومینیک بردسی، مردی میانسان، داستان رابطه اش با برادر دوقلویش توماس، که به اسکیزوفرنی مبتلاست، را روایت کرده و از تلاش هایش برای آزاد کردن او از تیمارستان می گوید.
مردی، جسد پسر جوانی را پیدا میکند و خود به عنوان متهم اصلی قتل تبدیل میشود.اون چارهای ندارد جز اینکه برای نجات زندگی، بچهها و آبرویش قاتل اصلی را پیدا کند