مینا که زمانی دانشجوی مرتضی بوده , پس از ده سال زندگی مشترک با وی , تصمیم می گیرد از او جدا شود و برای ادامه تحصیل به کانادا برود , اما مرتضی که از این تصمیم ناخرسند است …
یک گربه سیاه که موشها به آن میگفتند «اسمشو نبر» به شهر موشها حمله میکرد. به خاطر همین موشها به یک شهر دیگر میروند. قرار میشود پدرها و مادرها از راه سخت و کوتاه بروند تا شهر را آماده کنند و بچهها هم با معلم و آشپزباشی راه طولانیتر را انتخاب میکنند.
بهزاد، کیوان، علی و جهان که اعضای یک گروه فیلمسازی هستند برای ساخت فیلمی با موضوع مراسم سوگواری محلی از تهران به روستاهای کردنشین سیاهدره و شاهپورآباد در بخش دینور، دهستان حر در کرمانشاه میروند و در انتظار مرگ پیرزنی در حال احتضار میمانند. آنها برای شخصی به نام خانم گودرزی کار میکنند. روستاییان تصور میکنند که آنها برای یافتن گنج آمدهاند و بهزاد، تنها عضو گروه که چهره اش دیده میشود نیز بدش نمیآید که مردم چنین تصوری داشته باشند. تنها چیزی که در او و دوستانش دیده میشود، حالتی از انتظار برای رخدادن یک حادثه است. گاهی او از پشت بامها، خود را به کنار خانهٔ پیرزنی میرساند که در آستانهٔ مرگ است و فرزندانش در آنجا جمع شدهاند و اندوهگین و منتظرند و گاهی نیز برای صحبت کردن با تلفن همراه، ناچار است به گورستان روستا که روی قلهٔ تپهٔ مجاور قرار دارد برود. در آنجا، جوانی در حال حفر یک گودال است. سرانجام، در حالی که به نظر میرسد همراهان بهزاد از انتظار خستهشده و رفتهاند، با ریزش گودال، جوان حفار زخمی میشود و پیرزن روستایی هم زنده میماند، اما حالا بهزاد که یک مرد جوان شهری است، در این روستای دورافتاده به درک تازهای از فلسفهٔ تولد و زندگی دست یافته است...
عیسی، اسیر ایرانی، از اردوگاه اسارت عراقی ها می گریزد و به سمت مرز ایران حرکت می کند. در بین راه نامه دخترش حنا را می خواند که از او خواسته زودتر به ایران برگردد و او را با دختر به باغوحش و شهربازی ببرد. عیسی که سخت مجروح شده، خود را تا لب مرزی آبی می رساند…
حسن (رضا ارحام صدر) آرايشگر جواني است كه درآمد كافي ندارد و تنگناهاي مالي او را مستأصل كرده است. مادر حسن (گيتي فروهر) كه نااميدي فرزندش را مي بيند وصيت نامه ي شوهرش را به حسن مي دهد و حسن درمي يابد كه پدرش مبلغ هنگفتي نزد چنگيز (اكبر خواجوي) به امانت گذاشته است. چنگيز حاضر به بازپس دادن بدهي خود نمي شود و در نزاع با حسن از هوش مي رود. حسن كه تصور مي كند چنگيز را به قتل رسانده با شاگردش غلام (سيدعلي ميري) مي گريزد و از شهر خارج مي شود. از طرف ديگر هوشنگ (فرخ ساجدي)، كه جوان شيادي است، به نسرين (مينو)، دختر چنگيز، ابراز علاقه مي كند. حسن در بيابان كوزه اي مي يابد و پريزاد به حسن ياري مي رساند تا طلب خود را از چنگيز بازپس گيرد. پس از آن حسن با دختري كه كاملاً به پريزاد شباهت دارد پيمان زناشويي مي بندد.
مهندس دومان قائمی سردار دوران جنگ تحمیلی که اکنون به عنوان مدیر یک شرکت ساختمانی فعالیت می کند، به طور ناخودآگاه خاطراتی توهم گونه از جنگ را به یاد می آورد که باعث می شود آرمان ها و ارزش های آن دوران بار دیگر پیش چشم او زنده شود؛ ارزش هایی که با شرایط امروز جامعه و موقعیت شغلی وی در تضاد قرار گرفته اند…
قاسم، جنگ زده ای است که در اثر مشکلات مالی تصمیم می گیرد با ربودن هواپیمای مقصد بندرعباس آن را به دوبی هدایت کند. او خانواده اش را نیز همراه کرده است، اما همسرش نرگس از ماجرا و تصمیم قاسم باخبر است و بقیه برای یافتن کار و زندگی بهتر در محلی جدید با او همراه می شوند قاسم برای این کار اسلحه ای تهیه کرده که در آخرین لحظات همسرش به او می گوید که آن را نیاورده قاسم هم مجبور می شود با حمله به یکی از محافظین هواپیما اسلحه او را تصاحب کند و…
داستان این فیلم مربوط به اواسط دهه ۶۰ و اوج دوران جنگ تحمیلی ایران و عراق است که قصه مردی حدود ۵۰ ساله در تهران را روایت میکند که مشغول قاچاق نوارهای لس آنجلسی و فیلمهای ویدئویی بوده و در اثر یک اتفاق در مییابد که توموری در سر دارد و تا دو ماه دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند.
جمعی از چند زن و مرد جوان در خانه ای ویلایی در یک جزیره در حال احضار ارواح هستند. معلوم می شود آن ها در انتظار مهاجرت مخفیانه از جزیره به کشوری دیگرند. دامون خبرنگاری است که پیش از این در جبهه ی جنگ بوده، اما حالا سر از آن گروه در آورده و پیچیدگی های ذهنی خود را دارد. رها نیز دختری است که مسافرت گروه را دچار مخاطره کرده، چون باردار است ولی معلوم نیست که با بودن این بچه و نبودن پدرش چه اتفاقی در انتظار اوست…
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 13 جایزه و نامزد دریافت 4 جایزه دیگر.
پسر نوجوانی به نام علی کفشهای خواهرش را گم میکند. از آنجایی که زهرا خواهر علی کفش دیگری ندارد و پدر کارگر آن ها هم توانایی مالی خرید کفش نو را ندارد، قرار میگذارند که صبح زهرا کتانی علی را بپوش و به مدرسه بروردد و زود برگرد که ظهر علی بتواند با کتانی به مدرسه برود. با وجود تلاشی که زهرا برای بهموقع رساندن کفشها میکند، اما علی هر روز دیر به مدرسه میرسد تا این که…
مهرالله بعد از فوت پدرش، برای تأمین خانواده اش در شهر دیگری به کار مشغول می شود، اما هنگامی که به دیدن مادر و خواهرش باز می گردد می فهمد که مادرش با مرد مهربانی که ژاندارم است ازدواج کرده، مهرالله از این خبر عصبانی می شود و نزد مادر رفته و هدیه های خود و حقوقش را به او می دهد و مادر را برای این ازدواج بازخواست می کند و هر چه مادر دلیل می آورد، او که کینه ی ژاندارم را به دل گرفته قبول نمی کند و درصدد آزار او برمی آید و با استفاده از فرصتی، اسلحه ی ژاندارم را به سرقت می برد و…
احلام (با بازی غزل صارمی)، دختری خوزستانی كه از كودكی زادگاهش را ترك كرده و به اهواز آمده، اكنون سال آخر پزشكی را در دانشگاه سپری می كند. او كه به حكم قوانین عشیره اش باید به همسری پسرعمویش فـَرحان (با بازی حمید فرخ نژاد) درآید، عاشق استادش دکتر پرویز (با بازی مهدی احمدی) است و استاد نیز دل در گرو عشق او دارد. احلام گرچه تفكر عشیره ای را مقدس و غیرقابل انكار می شمارد، نمی خواهد با پسرعموی ماهیگیر و بی سوادش كه به قاچاق كالا مشغول است ازدواج كند…
محمود بصیرت از مدیران ارشد کارخانه ای است که قرار است به فروش برسد و مهندس خاکپور که از دوستان بصیرت و مدیر عامل آنجاست موضوع پیشنهاد رشوه از سوی افراد ناشناس برای جلب همکاری را با او در میان میگذارد. چمدی بعد خاکپور طی تصادفی مشکوک در بیمارستان بستری شده و با پرستاری بنام سیما ریاحی آشنا میشود و…
تیمسار سلیمانی و همسرش در روابط خود به بن بست میرسند، تلاش های وکیل خانواده برای بهبود اوضاع زندگی آنها بی نتیجه می ماند ،سالها بعد گناهان تیمسار گریبان مازیار ( پسر جوانش ) را میگیرد و مسیر عشق و زندگی او را دشوار می سازد. و …