ترگل عاشق عباس است اما به اجبار ناپدری قرار است به عقد دیگری در آید. ترگل از سر سفره عقد می گریزد ولی دستگیر می شود. در کمیته به عقد عباس در می آید اما…
«قزل ارسلان» (پسر اميرارسلان) روزي تصويري از «مه لقا» دختر «پاپاس شاه» را مي بيند و شيفته اش مي شود و در جستجوي او به شهري مي رسد و در آنجا درمي يابد كه پاپاس شاه دشمن پدرش است و وقتي دست به شمشير مي شود توسط «سهيل وزير» جادو شده و گرفتار پسر فولادزره ديو مي گردد. «اميرارسلان» از ماجرا با اطلاع شده و به كمك پسرش مي رود. اما با مشكلات زيادي روبرو شده و با ياري اسب پرنده و قاليچه ي جادو موفق مي شود دشمنان را شكست داده و پسرش را به همراه مه لقا نجات دهد.
لیلا (لیلا حاتمی) و رضا (علی مصفا) در یک مراسم شلهزرد پزان همدیگر را میبینند و چندی بعد با هم ازدواج میکنند. بعد از مدتی زندگی متوجه میشوند که لیلا نمیتواند فرزندی به دنیا بیاورد و درمان ها همه بدون نتیجه میماند. مادر رضا با وجود احساس رضایت و خوشبختی رضا از زندگی بدون فرزند، لیلا را تحت فشارهای شدید قرار میدهد و از او میخواهد که اجازه دهد برای رضا همسری بگیرند تا اینکه…
صادق مشکینی فیلمبردار تلویزیون که خیلی از جبهه و جنگ میترسد برای اینکه بتواند از صندوق قرض الحسنه صدا و سیما وام بگیرد تا خانه نیمه ساخته اش را تکمیل کند باید برای فیلمبرداری فیلمی مستند از اسرای عراقی به منطقه جنگی برود. او برای اینکه پایش به جبهه و منطقه جنگی و خط مقدم نرسد حوادث جالبی رقم میزند…
انسی و ذبیح در حاشیهٔ شهر و در خانهای اجارهای زندگی میکنند. انسی از زنی سالخورده پرستاری میکند و ذبیح در شمال شهر کارگر ساختمانی است. آنها آرزو دارند بچهدار شوند. انارهای نارس” راوی یک قصه اجتماعی است و مشکلات و معضلاتی را که طبقه کارگر با آن دست و پنجه نرم میکنند را به تصویر میکشد…
سه برادر که در یک مزرعه شترمرغ کار می کنند، تصمیم می گیرند تا کار بزرگی انجام داده و نام یکی از شترمرغ ها را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند که در ادامه اتفاقات مختلفی برای آنها به همراه دارد و …
زنی نویسنده پس از ازدواج دوم خود، با مشکلاتی روبرو میشود. او سعی دارد رابطه فرزند و همسر دومش را بهبود بخشد اما این رابطه برای کودک آزاردهندهاست و دشواریهای زیادی برایش ایجاد میکند…
يوسف 45 ساله استاد دانشگاه در رشته ادبيات درس مي دهد. او در سن 8 سالگي بر اثر جرقه آتش بينايي خود را از دست داده است. حالا سالهاست كه او در دنيايي ديگر زندگي مي كند. شكايتي ندارد، زندگي آرام و دوست داشتني اي دارد تا اينكه مبتلا به يك بيماري نسبتاً خطرناك مي شود كه احتمال دارد سلامتي خود را براي هميشه از دست بدهد.
دکتر عالم جراح مغزواعصاب است. وی بصورت اتفاقی در شب تولد پسرش سامان از مریضی اوکه توموری مغزی بود با خبر میشود. وبدنبال پسر ستاره شناسش در کویر به راه میافتد. با مسایل مختلفی روبه رو میشود.
فرزانه مشرقی ستاره مشهور سینماست که قرار است نقش یک زن معتاد و توزیع کننده مواد مخدر را در فیلمی بازی کند. او با لباس معتادان در پارکی واقع در جنوب شهر مستقر می شود. یک زن جوان جنوب شهری در پارک به مشرقی نزدیک می شود و وی به گمان اینکه او نیز هنرپیشه است به دنبالش رفته و از گروه فیلمبرداری جدا می شود. مشرقی در خانه زن جوان درگیر حقایقی تلخ می شود که…
حمید پرتوی که دادستان است در یکی از محاکم قضایی، جوانی افغانی را متهم به قتل می کند و اهمیتی به انکار جوان نمی دهد. جوان افغانی در زندان خودکشی می کند و سپس مشخص می شود قاتل کس دیگری بوده است. حمید در اثر عذاب وجدان ناشی از این اشتباه از کار کناره می گیرد اما…
این فلیم داستان دو دوست را روایت می کند که در شهری نزدیک تهران برای دانشگاه قبول شده اند و بعد از نقل مکان به آنجا و استقرار در خوابگاه قدیمی شهر که روبه روی خرابه ای قرار دارد متوجه اتفاقات ناگوار آنجا و گم شدن عروس ها در روز عروسیشان می شوند و…
کریم کارگر یک مرکز پرورش شترمرغ است که در اطراف تهران زندگی می کند و به دلیل گم شدن یک شتر مرغ، اخراج می شود. به خاطر تأمین هزینه تحصیل بچه ها و سمعک دخترش که گم شده مجبور می شود برای پیدا کردن کار به تهران برود و با موتور خود مسافر کشی کند. او که مردی خوش قلب و مهربان است با وارد شدن به محیط شهری، در معرض تهدیدهایی قرار می گیرد و با جریانات عجیبی روبه رو می شود…
در یکی از بمبارانهای جنوب کشور در جریان جنگ ایران و عراق، پسرکی به نام «باشو» که ویرانی خانه و خانواده خود را بهچشم دیده، خود را به کامیونی در حالِ کوچ میاندازد و در آن خوابش میبرد و زمانی که چشم میگشاید، کامیون به شمال کشور رسیده است. او از ترس انفجارهایی که برای عملیات راهسازی است، میگریزد و در آن سوی جنگل، به مزرعه زنی به نام «ناییجان» میرسد و…
بیتا دختری اصفهانی و اهل خانواده ای سنتی است که برای تحصیل در دانشگاه باید به تهران بیاید اما خانواده با رفتن او به تهران مخالف هستند و بالاخره با اعتصاب غذای دخترشان رضایت به رفتن او می دهند. پدر با اجاره ی یک آپارتمان و هم خانه کردن سیما دختر بیوه ی کارگر خانه، بیتا را به او می سپارد. بیتا در دانشکده با فرهاد آشنا می شود و با هم قرار ازدواج می گذارند در حالی که علی پسر عموی بیتا قرار است برای ازدواج با او از خارج از کشور به ایران بیاید…
مادر فیروز به خواب همه دوستان، آشنایان و کارمندان او می رود و از همین طریق هشدار می دهد که فقط بیست و چهار ساعت بیشتر فرصت ندارد تا رضایت ناز گل مشرقی دختر خدمتکارش را بدست آورد و در غیر این صورت خواهد مرد. فیروز ناز گل را پیدا می کند اما راضی کردن او کار دشواری است…
ترانه دانش آموز پانزده ساله ای است که مادرش فوت کرده و پدرش در زندان است و با مادربزرگش زندگی می کند. روزی امیر به ترانه اظهار عشق می کند و تصمیم به ازدواج با او می گیرد و چون هر دو محصل هستند قرار بر صیغه ی محرمیت می شود تا بعد ازدواج دائم صورت گیرد. بعد از مدتی ترانه متوجه می شود که امیر با چند دختر ارتباط غیر اخلاقی دارد و با این وضع تصمیم به جدایی می گیرد. ترانه و امیر از هم جدا می شوند و امیر به آلمان می رود، اما پس از مدتی ترانه می فهمد که باردار است…