"لیلی" (ایمی اکر) خواهر زاده اش (سوفیا لویا) را بزرگ کرده است ، روزی متوجه می شود که او یک نابغه رقصِ باله می باشد ، طولی نمی کشد که او را در مراسم "بالهٔ فندق شکن" سال معرفی می کند ...
یک مجری تلوزیونی بی اعصاب احتیاج به یک استراحت در زندگی خود دارد ، پس تصمیم میگرد تا با ماشینِ خود به جاده زده و به شهر کوچکی سفر کند ولی در جاده با یک کولاک از برف مواجه می شود و ..
پنی که یک زن جاه طلب است ، روزی از زندگی با همسرش خسته شده و از بابانوئل می خواهد که هرگز ازدواج نکرده باشد ، اون به آرزویش می رسد ولی طولی نمی کشد که متوجه می شود زندگی بدونه همسطش چگونه خواد بود ...
"بروک" و "راجر"، دو طراح گرافیک در یک شرکت به پیشنهاد رئیسِ جدید شان با هم اشنا می شوند ولی ای آشناییت بدون عشق است، ولی طولی نمی کشد که آن ها با هم بیشتر آشنا می شوند و شور و عشق در ان ها پدیدار می شود ..
"سارا توماس" ترجیح می دهد در محل کار خود بدون حاشیه مشغول باشد ، ولی وقتی ایده ای که برای کریسمس در سر داشت توسط فرده دیگری به سرقت می رود ، آرزو می کند تا بابانوئل به او یک فرصت دیگر بدهد و ..
عشق "پنی" نسبت به شریک زندگی اش "فیل" افول کرده است."فیل" راننده تاکسی ای نجیب و مهربان است و "پنی" در یک فروشگاه مسئول صندوق است.دختر آنها "ریچل" خانه های افراد سالخورده را تمیز می کند و پسرشان "روری" بیکار و سرکش است.لذت و خوشی زندگی آنها را ترک کرده اما وقتی اتفاقی غم انگیز زندگیشان را تغییر می دهد همه اعضای خانواده دور هم جمع می شوند...
امی، دختری ساده دل و بی تجربه که فارغ التحصیل کالج هستش معتقد هست سرنوشتش طوری رقم می خورد که یک شاعر بزرگ میشود. اما در کمال حسرت شغلی را در یک فروشگاه مخصوص بزرگسالان قبول میکند و این در حالیه که او به دنبال مشاوره با یک نویسنده ی منزوی به نام Rat Billings هم هست...
کدخدای یک روستا به مظنونی فراری پناه میدهد. رئیس کلانتری که آدمی سنگدل و جاهطلب است، برای دستگیری فرد فراری روستا را به آتش میکشد و اهالی آن را به قتل میرساند اما…
«مايکل فرادي» (بريجز)، استاد دانشگاهي است که همسرش - مأمور FBI - هنگام انجام وظيفه، توسط اعضاي يک گروه تروريستي دست راستي به قتل رسيده است. «مايکل» آرام آرام مشکوک مي شود که خانواده ي «لانگ» که به تازگي به همسايگي او آمده اند، تروريست هستند...
جکی فاستر یک دستیار بازپرس بخش قضایی و یک مادر مجرد است. اما وقتی پدر خشن او که پلیسی بازنشسته است بصورت غیر منتظره به دیدنش میآید آنها ناچارند با زخمهای قدیمیشان روبرو شوند...
"نوئل" پس از قطع رابطه با دوست پسرش و از دست دادن شغل خود، تصمیم میگرد که به آرزوی دیرینه خود برسد و یک سگ بگیرد، باستر بهترین سگی است که او در نظر دارد که میتواند تعطیلات کریسمس را همرایش بگذراند...
"ایوی" معتاد به کارش است و هیچ وقت برای کریسمس ارزش قائل نشده است. اما بعد از مرگ اتفاقی اش خودش را در استخدام فرسته کریسمس میابد و در این راه عاشق میشود...