«اشلي» (لوهان) هميشه از آن دخترهايي بوده که از هر نظر شانس آورده اند. در عوض «جيک» (پاين) اصلا شانسي در زندگي نداشته، دست و پا چفلتي است و هميشه هزار تا بلا سرش مي آيد. اين دو نفر در يک، جشن بالماسکه ي پر رزق و برق به طور اتفاقي با هم آشنا مي شوند و تماسي زودگذر باعث مي شود که ستاره ي شانس شان با هم تاخت زده شود….
در شهر مسکو، در کنار آدم های معمولی دسته ای بنام «دیگران» زندگی می کنند که دارای قدرت های ماورای طبیعی هستند. آن ها به دو گروه نیروهای تاریکی و نیروهای روشنایی تقسیم شده اند و سال هاست که به قرارداد صلح میان دو طرف پایبند بوده اند…
«آنتون» مردی از نیروهای روشنایی است، اما پسر او نوجوانی از نیروهای تاریکی می باشد و آنتون از او محافظت می کند. وقتی که رابطه بین نیروهای روشنایی و تاریکی با کشته شدن چند خون آشام پلید به تزلزل در می آید، آنتون به دست داشتن در قتل آن ها متهم می شود و ...
خداوند (فريمن) بر «اوان باکستر» (کارل)، نماينده ي کنگره ي امريکا ظاهر مي شود و به او فرمان مي دهد که براي آمادگي در مقابل سيلي عظيم که در پيش است يک کشتي بزرگ بسازد...
ویلبور، خوکی است که ترس از این دارد در آخر کار ممکن است جای او روی میز غذاخوری انسان ها باشد . او سعی میکند با کمک دوست عنکبوتش شارلوت از این اتفاق جلوگیری کند...
هلن گریس به همراه پسران دوقلویش جارد و سیمون و دختر بزرگش مالوری به خانه ای قدیمی در املاک اسپایدرویک ، متعلق به عمه لوسیندا نقل مکان می کنند. در شب اول اقامت شان در خانه ی جدید ، مالوری پشت دیواری کاذب یک آسانسور کوچک و یک کلید عجیب پیدا می کند. جارد با استفاده از آسانسور و کلید به اتاقی مخفی راه پیدا می کند که متعلق به صاحب قدیمی خانه ، آرتور اسپایدرویک است و…
نایونگ دخترِ جوونی ـه که از مادرش و کارای خجالت آورش خسته شده و برای فرار از این اوضاع تصمیم میگره چند روزی به سفر بره ولیبه خاطر پدرش که خونه رو ترک کرده نمیتونه به سفر بره و مجبور میشه دنبال پدرش بگرده که و برای اینکار به زادگاه پدر و مادرش میرهو در اونجا طی یک اتفاقی به زمان ۲۰ سالگی مادرش سفر میکنه و …
«الیزابت» (ویدرسپون) پشت رل اتوموبیل خوابش می برد و به شدت تصادف می کند و به اغما می رود. چند هفته ی بعد، مردی به نام «دیوید» (رافالو) آپارتمان «الیزابت» را اجاره می کند ولی بلافاصله متوجه می شود که «الیزابت» کاملا هم خانه را خالی نکرده است. جسم «الیزابت» شاید مرده باشد ولی روحش کاملا زنده است و مصرانه پا می فشارد که آپارتمان هنوز به خودش تعلق دارد…
در سال 1664 منچویس کنترل قسمتهای زیادی از سرزمین چین را در دست گرفت و سلسله ای بنیاد نهاد با نام سلسه چینگ.دولت تازه استقرار یافته چینگ برای یه دست گرفتن کنترل اوضاع ممنوعیت مبازات رزمی و آموزش و تمرین تکنیک های رزمی را قدغن نمود و همچنین داشتن هر نو سلاحی را و برای مبارزه با افرادی که نظم جامعه را بر هم می زدند شاهزاده دو کا دو را مامور بر قراری نظم نمود ، مردان ارتش شاهزاده دو کا دو برای بر قراری نظم به روستا گسیل شدند و مبادرت به دستگیری و کشتار مردم مخالف حکومت نمودند که در این حین دو جوان روستایی به نام های زی بنگ و یا او یانگ از محاصره ماموران گریختند و
دو دختر نوجوان یک پری دریایی را پیدا می کنند، و او به آن دو قول می دهد یک آرزویشان را برآورده کند، تنها بشرطی که به او کمک کنند تا به الهه اقیانوس ثابت کند که «عشق» واقعی وجود دارد.
دو پسر پس از یتیم شدن به شهر ونیز فرار می کنند و در کوچه ها و کانالهای شهر مخفی می شوند سپس با گروهی از بچه های خیابانی و رهبر آنها آشنا می شوند و…....
«نيک پوئل» (چتوين) دانش آموز سال آخر دبيرستان را هم کلاسي خلافکارش «آني نيوتن» (لويوا)، به شدت کتک مي زند. حالا اين وظيفه ي روح «نيک» است که پيش از آن که کار از کار بگذرد، محل جسم رو به مرگ خود را به مادرش (هاردن) و پليس اطلاع بدهد...
درن شان، پسر نوجوانی است که برخلاف میلش و برای نجات جان دوستش مجبور به انجام کاری می شود که زندگی اش را به کلی تغییر می دهد. و آن کار چیزی نیست جز، تبدیل شدن به یک خون آشام!
«زوني» (کاجول)، دختري کشميري که از کودکي بينايي اش را از دست داده، با مردي به نام «ريحان» (عامرخان) ازدواج مي کند. «ريحان» راهي براي درمان «زوني» مي يابد اما وقتي پس از عمل، «زوني» چشم هايش را باز مي کند، ساعتي از کشته شدن «ريحان» در يک عمليات تروريستي گذشته است...
«کليولند هيپ» (جياماتي) سرايدار / تعميرکار مجتمع آپارتماني «کاو» است که مثل سايه مي رود و مي آيد و کارهايش را بي سروصدا انجام مي دهد. اما در شبي سرنوشت ساز، «کليولند» به وجود يک نفر ديگر پي مي برد که در آن مجتمع ساختماني محقر پنهان شده: زن جوان مرموزي به نام «استوري» (هوارد) که در کانال هاي زير استخر مجتمع زندگي مي کرده است...
آقای مورگان دارای یک فروشگاه اسباب بازی فروشی بزرگ و عجیب است که بهترین فروشگاه شهر است که او در سن ۲۴۳ سالگی فوت میکند و فروشگاه به محلی تاریک تبدیل می شود تا اینکه...