هانا بیست سال را صرف سرکوب نفرین بدی می کند که بر نسل خونی او گذاشته شده بود، اما یکی از اعضای خانواده آگاهانه آن را آزاد می کند و او را مجبور به کشتن یا کشته شدن می کند...
داستان در جهانی ویران شده رخ میدهد که زامبیها بر آن حکومت میکنند. یک مزدور قدیمی و یک زن جوان برای زنده ماندن باید از میان زامبیها عبور کرده و به مکانی امن برسند.
گروه استریپتیز ، برای آخرین اجرای خود به یک باشگاه کارگری روستایی میروند و در آنجا متوجه میشوند که قرار است قربانی یک نقشه برای احضار یک جادوگر قاتل قرن شانزدهم از قبر شوند.
داستان بر اساس رویدادهای واقعی در اواسط دهه 80، در فصل بارندگی و در جریان قیام نکسالیتها در رشته کوههای غربی غات، شکل گرفته است. گروهی از مسافران در دل جنگلهای انبوه به سمت کمپهای امداد حرکت میکنند. اما به تدریج، اتفاقات مرموزی پیرامون آنها رخ میدهد و مشخص میشود که این مکان آن چیزی نیست که به نظر میرسد.
خانواده دیتز پس از یک اتفاق ناگوار به خانه قدیمیشان بازمیگردند. اما آرامش آنها با باز شدن درگاهی به دنیای ارواح توسط دختر نوجوان خانواده به هم میخورد.
در شب جشن هالووین، گری برنز و میشل کلی، مجری محبوب برنامههای کودکان، برای بررسی پدیدهٔ جنگیری در خانهای قدیمی و ترسناک در شهر بلفاست گرد هم میآیند.
در دنیایی که هیچکس در آن حرف نمیزند، یک زن متعصب به دنبال شکار دختری جوان است که از اسارت گریخته است. آزرائیل پس از دستگیری دوباره توسط رهبران بیرحم، قرار است قربانی شود تا یک شر باستانی در اعماق وحشیگریهای اطراف آرام شود.
پدر و مادر دیون به دنبال پیدا کردن دختر گمشده خود، گروهی از کاوشگران را به یک آسایشگاه متروکه میفرستند. اما این گروه از یک راز تاریک و خطرناک بیخبرند که منتظر آنهاست.
زنی نیمهشب از کنار رانندهای که ماشینش خراب شده عبور میکند،بعداً مشخص میشود که راننده به قتل رسیده است،زن پس از یک سری اتفاقات وحشتناک، خود را در معرض خطر و هدف بعدی قاتل میبیند.