کاردینال لارنس، با مسئولیت خطیر هدایت یکی از محرمانهترین و کهنترین مراسم جهان، یعنی انتخاب جانشین پاپ، روبهرو میشود. در این میان، او خود را در دل توطئهای پیچیده میبیند که میتواند کلیسای کاتولیک را از بنیان سست کند.
دیابولیک و جینکو توسط یک باند جنایی بیرحم دستگیر و در یک سلول زندانی میشوند و هیچ راه فراری برای آنها وجود ندارد. دیابولیک گذشته مرموز خود را برای بازرس فاش میکند. در همین حال، اوا کانت و آلتئا به شدت به دنبال مردان خود هستند.
کلاودیو دل فالکو، قهرمان کاراته و کیوان، در آستانهی آخرین مبارزهی حرفهای خود قرار دارد. در همین حین، یک باند جنایی به سرکردگی آلفا، با هدف گروگانگیری همسر کلاودیو، به ویلای او یورش میبرد. این در حالی است که کلاودیو مشغول آماده شدن برای مبارزهای است که میتواند زندگی او را تغییر دهد.
یک تروریست سابق که به دلیل ترس از مکانهای شلوغ و باز، خانهنشین شده است، ناگهان با گذشتهای روبرو میشود که از بیرون به سراغش میآید و او را در موقعیتی قرار میدهد که باید تصمیمات دشواری بگیرد.
آمریگو، پسربچهای هفت ساله، در سال 1946 به دلیل فقر شدید خانوادهاش، ناپل را به مقصد شمال ایتالیا ترک میکند تا در آنجا زندگی بهتری داشته باشد. این سفر بخشی از یک برنامه دولتی برای کمک به کودکان فقیر بوده است.
یک نویسندهی جوان به درخواست یک زن عجیب و غریب، برای او در یک مسابقهی ادبی شرکت میکند. اشتباهی کوچک باعث میشود شایعهای درباره نامزدی او با دختر این زن در خانواده پیچیده شود و همه اعضای خانواده با این شوخی همراه میشوند.
داستان درباره زنی است که به دلیل شغلش در پاریس، تصمیم میگیرد برای محافظت از خود و دخترش که دارای ناتوانی یادگیری است، به رم سفر کند. در رم، او با ماریا مونتسوری، بنیانگذار یک روش آموزشی جدید، آشنا میشود و امیدوار است که این روش بتواند به دخترش کمک کند.
ادموند دانتس، فردی بیگناه که سالها به ناحق زندانی شده بود، پس از فرار از زندان، با تغییر چهره و هویت، به دنبال انتقام از کسانی است که زندگی او را تباه کردهاند.
یک پیانیست و یک نویسنده که هر دو از بحران خلاقیت رنج میبرند، برای رهایی از این وضعیت تصمیم میگیرند تا زندگی یکدیگر را تجربه کنند. این تعویض نقش، آنها را در موقعیتی کاملاً جدید و غیرمنتظره قرار میدهد.
مونسه، زنی مطلقه، برای آخرین بار تصمیم میگیرد تا با خانوادهاش که مدتی است او را نادیده گرفتهاند، دور هم جمع شود و از این فرصت نهایت استفاده را ببرد.
چیارا، دختر یک بازیگر معروف، تصمیم میگیرد تا حد امکان شبیه پدرش شود و با تقلید از رفتار و ظاهر او، به قدری در این نقش فرو میرود که دیگران او را با نام پدرش صدا میزنند.
یک بازیگر جوان و بااستعداد به نام ویتوریا، به دلیل یک اشتباه گذشته از بازی در نقش اصلی یک اپرای مهم محروم میشود. او برای رسیدن به هدفش، هویتی جدید برای خود میسازد و با نامی مستعار برای نقش رومئو درخواست میدهد و موفق میشود. این تجربه جدید، به او کمک میکند تا به خودشناسی برسد و جنبههای پنهان شخصیت خود و اطرافیانش را کشف کند.
آرتورو، مدیر جوانی است که به دلیل اشتباهی ناخواسته، شغل و روابط شخصی خود را از دست میدهد و مجبور میشود به عنوان پیک کار کند. او برای مقابله با تنهایی به یک هولوگرام وابسته میشود، اما با پایان یافتن دوره آزمایشی رایگان، مجبور میشود برای یافتن عشق و آزادی واقعی تلاش کند.
میشل از پایتخت به روستای دورافتاده روپه در پارک آبروزو نقل مکان میکند. او با چالشهایی روبرو میشود، زیرا میخواهد مدرسه محلی با تعداد اندک دانشآموز را باز نگه دارد. این اتفاقات در پسزمینه فصول زیبای زمستان و تابستان رخ میدهد.