پنج مادر جوان که در یک مرکز حمایتی (پناهگاه) اقامت دارند، علیرغم مشکلات ناشی از تربیت و گذشتهای سخت، برای ساختن آیندهای روشنتر برای خود و کودکانشان میکوشند.
فرانسه، سال ۲۰۳۹. یک شب، گروهی از فعالان که توسط دولت تحت تعقیب بودند، بدون هیچ ردی ناپدید میشوند. جولیا بومبارت یکی از آنهاست. وقتی بیدار میشود، خود را در دنیایی کاملاً ناآشنا میبیند: سیاره ب.
جوآن دیگر عاشق ویکتور نیست، اما احساس میکند که با او صادق نیست و این او را آزار میدهد. آلیس، بهترین دوستش، به او اطمینان میدهد: خودش هم نسبت به شریک زندگیاش، اریک، احساس شور و اشتیاق ندارد،پس از آنکه جوآن ویکتور را ترک میکند و ویکتور ناپدید میشود، زندگی آنان دستخوش تحولات ناگوار میگردد...
شهر بریتانی برای دریافت کمک مالی دولتی، با پذیرش پناهندگان اوکراینی موافقت کرد، اما به جای اوکراینیها، مهاجران سوری وارد شهر شدند و این موضوع باعث بروز درگیریهایی شد.
سیلوی، خدمتکاری که به تنهایی دو پسرش، سفیان و ژان-ژاک را بزرگ میکند، با مجروح شدن سفیان در آپارتمان، او را به خانهای پرورشی میفرستند. سیلوی مصمم است که پسرش را به خانه بازگرداند...
ایرین، دختر ۱۹ ساله یهودی و فرانسوی، در تابستان ۱۹۴۲ زندگی پر از شور و شوقی دارد. او با دوستانش خوش گذرانی میکند، عاشق مردی جوان شده است و آرزو دارد بازیگر شود. اما زمان او در حال تمام شدن است، زیرا جنگ جهانی دوم در حال پیشروی است و یهودیان در معرض خطر قرار دارند...
آنی باردار می شود. از آنجایی که او نمیخواهد کودک را نگه دارد، با جنبشی روبرو میشود که در چشم جهانیان سقط جنین غیرقانونی انجام میدهد. اما، در دهه هفتاد، آنی در طول مسیر با متحدان و مخالفان روبرو می شود ...
مارگارت به اتهام ضرب و جرح مادرش، به محدودیت سه ماهه محکوم شده است. اما صد متر فاصله بین او و خانه، تنها بر افزایش خواست مارگارت برای نزدیک شدن به خانواده اش تأثیر گذاشته است...
وقتی دو دوست سادهاندیش به نام های ژان گاب و مانو ، مگس غولپیکری را پیدا میکنند که در صندوق عقب یک ماشین گیر افتاده است، تصمیم میگیرند آن را آموزش دهند تا بتوانند پول زیادی به دست آورند....
دهه 90. لینا 18 ساله برای تحصیل به پاریس میرود. او به دنبال چیزی است که در کشور خود لبنان نمی تواند پیدا کند: طعم آزادی. او جنبه های مختلف جنگل پاریس را تجربه می کند و از مکان خود آگاه می شود.
در پادشاهی بوبون، زنان حاکم هستند و مردان وظایف خانگی را انجام میدهند. جکی، جوانی که میخواهد با یک زن قدرتمند ازدواج کند، باید برای رسیدن به آرزویش تلاش کند.
"کامیل" تنها شانزده سال داشت و هنوز در دبیرستان بود وقتی عاشق دانش آموزی به نام "اریک" شد.آنها بعدها ازدواج کرده و صاحب فرزندی شدند.اما اکنون 25 سال گذشته و "اریک" او را به خاطر دختری جوانتر ترک کرده و...