وقتی "جان استوارت" به دوست دختر "ویک کمپبل" پنااه می دهد، "ویک" از او روی برمی گرداند.او برادر "استوارت" را به قتل رسانده و چند تبهکار را استخدام می کند تا او را آزار دهند...
سه دانشمند در اقدامی غیراخلاقی، مغز یک سرمایهدار ثروتمند را پس از مرگش از بدنش جدا میکنند و آزمایشهایی روی آن انجام میدهند. اما این مغز شرور، دانشمند ارشد را تحت کنترل تلهپاتیک خود در میآورد...
کارآگاه مایک همر مصمم است فردی را که دوست نزدیکش را به ضرب گلوله کشته است دستگیر کند و بکشد، او سرنخ هایی را دنبال می کند که به یک زن زیبا و اغواگر منجر می شود...
اِد آدامز، خبرنگار، در جنوب شیکاگو جسد دختری را پیدا میکند. دفترچه تلفن او سرنخهایی از مردانی را به دست میدهد که از مرگ او وحشتزده هستند، اما مدعیاند که او را نمیشناختهاند. آدامز اطلاعات زیادی به دست میآورد، اطلاعاتی که خطرناک هستند...
دو مرد کلاهبردار که سهام دروغین می فروشند، قبل از اجرای قانون به مکزیک فرار می کنند، جایی که با یک دوست زن از روزهای قبل خود که اکنون گاوباز است، برخورد می کنند.
داستان از آن جایی آغاز میشود که دو سواره نظام آمریکایی که وظیفهی حمل یک محمولهی طلا را داشتند، به قتل میرسند. جان هوون که به عنوان یکی از محققان ارتش ایالات متحده شناخته میشود، به صورت مخفیانه به شهری که در آن استخراج میشد، سفر میکند و تصمیم میگیرد که قاتلان را پیدا کند...
لاری بالنتین در دادگاه به جرم قتل دوست دخترش، موضع می گیرد و خود را تبرئه می داند و دنباله ای از خبر های واقعی ، اما غیرممکن را توصیف می کند که منجر به مرگ او شد...
کاترین "کتی" هولستروم (لورتا یانگ) جوان سوئدی-آمریکایی، مزرعه خانوادگی خود را در مینه سوتا ترک می کند و به سمت دانشکده پرستاری می رود. پس از تمام شدن پول شهریه اش، او مجبور می شود به عنوان خدمتکار در خانه نماینده کنگره، گلن مورلی (جوزف کاتن) مشغول به کار شود...
“کوئرت اونز”، مردی خطرناک با پرستاری “پنلوپه وورث” از مرگ نجات می یابد. او در نهایت با انتخاب دنیایی که در آن زندگی می کند و دنیای “پنلوپه” گرفتار می شود…
وقایع فیلم از آنجایی آغاز میشود که پس از سرقت از یک بانک ، پولهای دزدیده شده از بین میروند و بازپرس بیمه و همچنین پلیس و سارقان بازمانده، به دنبال این غنیمتها میروند...
« جانى ماریسن » ( لد ) و دوستانش ، « باز » ( بندیکس ) که دچار اختلال روانى است ، و « جرج » ( بومانت ) ، پس از پایان خدمتشان در نیروى دریایى به لس آنجلس باز مىگردند . « جانى » به دنبال همسرش ، « هلن » ( داولینگ ) مىگردد و دوستانش به دنبال کار …
« والتر نف » ( مک موراى ) زخمى وارد دفتر کارش میشود و خطاب به دستگاه ضبط صدا ماجراى خود را تعریف میکند : این که چطور به عنوان مأمور بیمه به خانه ى آقاى « دیتریکس » رفت و به خانم خانه ، « فیلیس » ( استانویک ) دل باخت ، طورى که قبول کرد در نقشه ى قتل شوهر ثروتمندش و تصاحب حق بیمه با او همدستى کند...