تولد : December 31, 1937 در Margam, Port Talbot, West Glamorgan, Wales, UK
جوایز : برنده 1 جایزه اسکار. همچنین 47 جایزه و نامزد دریافت 54 جایزه دیگر.
سِر فیلیپ آنتونی هاپکینز (به انگلیسی: Philip Anthony Hopkins) (زاده ۳۱ دسامبر ۱۹۳۷) بازیگر بریتانیایی برنده جایزه اسکار است که در ولز به دنیا آمده است. وی از ۱۲ آوریل ۲۰۰۰ شهروندی دوگانهٔ بریتانیا و آمریکا را داراست. آنتونی هاپکینز فرزند یک خانوادهٔ کارگر بود. پس از پایان دوران خدمت نظام در کالج هنرهای نمایشی کاردیف ثبت نام کرد و پس آن تحصیلاتش را در زمینهٔ بازیگری در آکادمی سلطنتی هنرهای نمایشی در لندن ادامه داد.
وی اولین بار در سال ۱۹۶۴ در لندن به صحنهٔ تئاتر وارد شد. در سال ۱۹۷۴ برای بازی در نمایشی به آمریکا رفت. او ده سال در آمریکا ماند و در این دوران در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی فراوانی بازی کرد. همچنین در سال ۱۹۹۱ به خاطر بازی در نقش هانیبال لکتر در فیلم سکوت برهها برندهٔ جایزهٔ اسکار شد. این دارندهٔ جایزه اسکار، گلدن گلوب، بفتا و لقب اشرافی «سِر» از ملکه الیزابت دوم، کارگر کارخانه فولادسازی بوده است.
«ویلیام پریش» (هاپکینز) مردی است بسیار ثروتمند و ذی نفوذ که یک امپراتوری چند رسانه ای جهانی را سرپرستی می کند. او یک شب علایم سکته ی قلبی را در خود احساس می کند و مردی اسرارآمیز و بیگانه به نام «جو بلک» (پیت)، که در اصل ملک الموت است، به دیدار او می آید…
در قرن نوزدهم در مکزیک شمشیرزنی نقاب دار به اسم زورو (آنتونی هاپکینز) یک قهرمان مردمی است که بر علیه قوانین استبدادی دولت اسپانیا که توسط فرماندار ستمکاری به اسم مونترو در آنجا اجرا می شود قیام می کند...
کوبا، ۱۸۳۹٫ افریقایی های به زنجیر کشیده شده در کشتی آمیستاد سر به شورش می گذارند و اکثر خدمه ی کشتی را می کشند. یک کشتی امریکایی، آمیستاد را متوقف می کند و سیاه پوستان را به زندانی در نیوهیون می برند. حالا مالکان کشتی، خریداران برده و پادشاهی اسپانیا ادعاهای جداگانه ای را در مورد مالکیت بردگان مطرح می کنند …
مردي ميلياردر به نام «چارلز مورس» در سفري به آلاسکا از فکر اين که همسرش، «ميکي»(که از او بسيار جوان تر است) و «باب گرين» يک ديگر را دوست دارند، رنج مي برد. تا اين که هواپيماي حامل «چارلز»، «باب» و دستار او «استيون»، در درياچه اي بسيار پرت سقوط مي کند و حالا آنان بايد پاي پياده خود را نجات بدهند...
«پيکاسو» (هاپکينز) نابغه ي هنرمندي است که عادت بيمارگونه اي به سوء استفاده از زنان دارد. تا اين که با «فرانسلواز ژيلو»(مک لهون)، دختري که چهل سال از او جوان تر است، آشنا مي شود و رابطه اي بين آن دو شکل مي گيرد...
«سرهنگ ویلیام لودلو» (هاپکینز) که از ارتش و جنگ و کشتار سرخ پوستان متنفر است، در املاک خود در مونتانا یک امپراتوری خانوادگی تشکیل داده و با سه پسرش، «آلفرد» (کویین)، «تریستان» (پیت) و «ساموئل» (تامس) زندگی می کند. با شروع جنگ جهانی اول، «ساموئل» در کانادا به ارتش می پیوندد. دو برادر دیگر نیز همین کار را می کنند. اما هر سه به یک اندازه خوش شانس نیستند تا به خانه بازگردند و …
انگلستان، اندکي پس از پايان جنگ جهاني دوم. يک ديپلمات سابق امريکايي به نام «لوييس» (ريو)، عمارت بزرگ «لرد دارلينگتن» فقيد را مي خرد که آقاي «استيونز» (هاپکينز) پير، سرپيشخدمت آن است. او به «استيونز» مرخصي مي دهد تا به ديدن «خانم کنتن» (تامپسن)، مستخدمه ي قديمي اين عمارت برود و از او بخواهد سر کار قبلي خود برگردد...
سال 1910. «هلن» (بانم کارتر) و «مارگارت اشلگل» (تامپسن) با برادرشان، «تيبي» (راس ماگنتي) با خانواده ي «ويلکاکس» آشنا مي شوند. «خانم ويلکاکس» (ردگريو) با «مارگارت» طرح دوستي مي ريزد و هنگام مرگ وصيت مي کند که ملک روستايي هواردز اند به «مارگارت» برسد. اما «هنري ويلکاکس» (هاپکينز) و بچه هايش وصيت نامه را از بين مي برند و پس از چندي «هنري» به «مارگارت» پيشنهاد ازدواج مي دهد.
رومانی، سال ۱۴۶۲٫ سلحشوری به نام «ولاد»، معروف به «دراکولا» (اولدمن) از نبرد با سپاهیان ترک باز می گردد و می فهمد که همسرش، «الیزابتا» (رایدر)، به تصور مرگ او خودکشی کرده است. «دراکولا» ایمانش را رها می کند و خون آشام می شود. لندن، ۱۸۹۷٫ «جاناتان هارکر» (ریوز) به ترانسیلوانی اعزام می شود تا معامله ی املاکی در انگلستان را با «کنت دراکولا» به پایان برساند…
در 1966 در استرالیا یک کارشناس بهره وری پس از اخراج بیش از نیمی از نیروی کار به کارگران ساده خود آموزش می دهد که چگونه امور کارخانه را با نظم پیش برند...
شکارچیان جایزه بگیر از آینده یک راننده ماشین مسابقه محکوم به فنا را در سال 2009 به شهر نیویورک منتقل می کنند، جایی که ذهن او با یک میلیاردر مرده جایگزین می شود...
داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی میتواند محیط اطراف خود و انسانهای آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کم تر کسی میتوانست جلوی او طاقت بیاورد وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و میخواست مانند بقیه انسانها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی میکرد وی را در زندانهای امنیتی نگهداری کند . وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگهای قربانی نیز دست میزد...
یک زندانی در صورت محکومیت به مرگ، اموال مادی خود را با زندانی دیگری معامله می کند. پس از آزادی، او با خواهر زندانی روبرو می شود که جایگزین او روی چوبه دار می شود...
در دنیای تماشایی، پیچیده و فاسد ورزش های گلادیاتوری در روم باستان، مجموعه ای از شخصیت ها از همه گوشه های امپراتوری روم در تقاطع انفجاری ورزش، سیاست و سلسله ها با هم برخورد می کنند.
در آینده ای نزدیک پارکی فوق پیشرفته شبیه غرب وحشی طراحی شده است که ربات های انسان مانندی بنام "میزبان" در آن وجود دارد. این ربات ها همگی از قبل برای اهداف مشخصی برنامه ریزی شده اند. افراد ثروتمند که در این پارک با نام "مهمان" شناخته می شوند در ازای پرداخت پول میتوانند از امکانات و ربات های این پارک بازدید و استفاده کنند. همه چیز سالها طبق برنامه پیش می رود و سرمایه گذاران این پارک تسلط کامل بر روی ربات ها دارند تا اینکه یک روز به دلیل نقص فنی در سیستم کنترل، ربات ها متوجه ماهیت واقعی خود شده و کم کم دست به شورش علیه سازندگان خود می زنند...