: گروهی از تروریست ها هواپیمای رئیس جمهور ایالات متحده، و خانواده اش را می ربایند و خانواده او را گروگان می گیرند. اما او که سابقا یک سرباز میدان جنگ بوده، تصمیم می گیرد با آن ها مقابله کند و …
«فرانکی مک گویر» (برد پیت) یکی از مخوف ترین تروریست های ایرلندی است که به آمریکا آمده تا اسلحه خریداری کند. او در این مدت در خانه «تام اومئارا» (هریسون فورد) زندگی می کند، که یک افسر پلیس است و هیچ چیز درباره هویت واقعی مهمانش نمی داند.
"سابرینا فیرچالد" دختر کوچکِ "توماس" راننده خانواده "لاربی" تمام زندگی اش را عاشق "دیوید لاربی" بوده است."دیوید" پسری خوشگذران بوده که هیچگاه به او توجهی نداشته است. "سابرینا" به پاریس سفر کرده و وارد دنیای مُد می شود. پس از مدتی او به عنوان دختری زیبا و جذاب باز می گردد و...
ریچارد کیمبل (فورد) جراح مورد احترام و مشهور، به غلط مسئول قتل همسرش هلن (وارد) شناخته و به مرگ محکوم می شود. در راه زندان ، بروز حوادثی منجر می شود او بتواند بگریزد و پنهان شود، در حالی که معاون مارشال ایالتی ساموئل جرارد (جونز) سرسختانه در پی او است ……..
تحلیل گر سابق سیا، «جک رایان» (فورد) که همراه همسر و دخترش برای تعطیلات به لندن رفته، در جریان یک درگیری خیابانی یکی از تروریست های ارتش آزادیبخش ایرلند را به قتل می رساند و پس از بازگشت به امریکا، هدف انتقام سازمان قرار می گیرد و …
وکيلي به نام «هنري ترنر» (فورد)، در حالي که براي خريد سيگار از خانه بيرون رفته، درگير يک سرقت مي شود و تير مي خورد. او زنده مي ماند ولي به علت کمبود اکسيژن دچار فراموشي مي شود، ديگر نه مي تواند درست حرف بزند و نه از قابليت هايش استفاده کند...
پس از اینکه دوست دختر سابقش به قتل رسید و او به مضنون اصلی تبدیل شد "راستی سبیچ" به جستجوی قاتل اصلی می رود و متوجه می شود که او نزدیکتر از آنچه تصور میکرده است...
«اينديانا جونز» (فورد) پروفسور باستان شناسي است که براي برگرداندن اشياي تاريخي به موزه ها مي جنگد. مجموعه داري ثروتمند به نام «والتر» (گلاور) به او مي گويد که پدرش «دکتر جونز» (کانري) متخصص قرون وسطی، در ميانه ي جست و جو براي يافتن جام مقدس ناپديد شده است و «ايندي» سعي مي کند جاي او را پيدا کند.
ايده ي «تس مک گيل» (گريفيث) را رئيس او، «کاترين پارکر» (ويور) به نام خود ارائه مي دهد. حالا «تس» از موقعيتي که برايش فراهم مي شود، استفاده مي کند تا وانمود کند که کار «کاترين» را به عهده دارد.
«دکتر ريچارد واکر» (فورد)، متخصص قلب، و همسرش، «ساندرا» (باکلي) براي شرکت در يک کنفرانس پزشکي وارد پاريس مي شوند. کمي بعد «ساندرا» ناپديد مي شود و «واکر» در جست و جو و تحقيقاتش به نتيجه اي نمي رسد. تا اين که بي خانماني به او مي گويد دوستانش ديده اند که «ساندرا» را به زور سوار اتوموبيلي کرده اند...
در دست شویی ایستگاه قطار، یک پسر بچه ی ایمیش به نام «ساموئل» (هاس)، شاهد قتل یک مأمور پلیس می شود. «جان بوک» (فورد)، مأمور رسیدگی پرونده، از طریق او می فهمد که قاتل ها مأموران پلیس بوده اند و در درگیری با آنان زخمی می شود. حالا «جان» برای حفظ جان پسر و مادرش، «ریچل» (مگیلیس)، آنان را به روستایشان در پنسیلوانیا می برد …
آخرین قسمت مجموعه ( از نظر داستانی ). در حالي که «دارت ويدر» مشغول ساختن يک ستاره ي مرگ جديد و اصلاح شده در مدار سياره ي «اندور» است، «لوک اسکاي واکر» (هميل)، R2D2 و C3PO را با پيغامي براي مذاکره به کاخ «جابا د هات» در سياره ي تاتويين مي فرستد که «هان سولو» (فورد) را اسير کرده است...
لس آنجلس، سال 2019. "ریک دکارد" (فورد)، از اعضای سابق یک واحد ویژه ی پلیس (معروف به تیغ روها) که تخصص در از بین بردن روبات های شبه انسان را دارد. با اصرار و اجبار "سروان برایانت" (والش) می پذیرد تا گروهی از روبات ها را بیابد و از بین ببرد. این گروه متشکل از شش روبات است که با ظاهر انسانی، با یک سفینه ی فضایی به زمین آمده اند و …
دهه ي ۱۹۳۰ مأموران اطلاعاتي به باستان شناس و ماجراجوي امريکايي، «اينديانا جونز» (فورد) مي گويند که «هيتلر» در پي يافتن صندوق مقدس گم شده است تا از آن براي مقاصد سلطه جويانه اش استفاده کند. آنان از «جونز» مي خواهند تا صندوق را پيدا کند و به امريکا بياورد.
شورشیان برای گریختن از دشمن خود یعنی امپراتوری گلستیک پایگاه جدیدشان در هوث را ترک می کنند. «شاهزاده لیا»، «هان سولو» و C-3P0 فرار می کنند و به یک پایگاه قدیمی و خراب پناه می برند اما بعدا توسط «لرد دارت ویدر» دستگیر می شوند. طی این مدت، «اسکای واکر» و R2-D2 از دستورات جدید «بن کنوبی» پیروی می کنند و توسط «یودا» تعلیمات رزمی می بینند. آیا اسکای واکر می تواند دوستان خود را از چنگال لرد سیاه نجات دهد؟
زمان جنگهای ویتنام است. به کاپیتان «ویلارد» دستور داده می شود که به جنگلی در کامبودیا رفته و سرهنگ کورتز خائن را که درون جنگل برای خودش ارتشی تشکیل داده را پیدا کرده و بکشد. زمانیکه او در جنگل فرود می آید کم کم توسط نیروهای مرموزی در جنگل گرفتار شده تا حدی که دچار جنون می شود. همراهان وی هم یکی یکی به قتل می رسند. همینطور که ویلارد به مسیرش ادامه می دهد بیشتر و بیشتر شبیه کسی می شود که برای کشتنش فرستاده شده است...
یک درمانگر غمگین شروع به گفتن دقیقاً به مشتریان خود می کند که چه فکر می کند. او با نادیده گرفتن آموزش و اخلاق خود، متوجه می شود که تغییرات بزرگی در زندگی مردم ایجاد می کند - از جمله زندگی خودش.