هنگامی که یک اعجوبه پیانوی کالج سعی می کند به مادرش در مرکز توانبخشی سر بزند ، توسط فروشنده مواد مخدر او گروگان گرفته می شود و در یک ماجراجویی وحشیانه همراه می شود...
یک زن پلیس که به بیماری مازوخیسم دچار شده است سعی می کند مشکلاتش را از همسرش که او هم پلیس است مخفی کند در همین حین درگیری ماجرای دزدی زن پروتمندی به وسیله یک تبهکار معروف می شود و …….
یک رئیس مافیا دو نفر بنام کلیر و نیک را برای تحویل فردی که یک محموله پول را از دست داده میفرستد و او از دست شان فرار میکند و حال باید او را پیدا کنند ...
«فردي هفلين» (استالون) کلانتر شهرکي در نيوجرزي است که بسياري از مأموران اداره ي پليس نيويورک هم ساکن آن جا هستند. «مو تيلدن» (دنيرو)، بازرس اداره ي پليس نيويورک، در تحقيقاتش درباره ي تعدادي پليس فاسد و کلاهبردار، به اين شهرک و کلانترش، «فردي هفلين» مي رسد. «هفلين» با «تيلدن» هم کاري مي کند و رفته رفته پي مي برد که برخي از قهرمانان زندگي اش چندان هم زندگي وارسته اي ندارند…
دو آدم کش به نام هاي «وينسنت» (تراولتا) و «جولز» (جکسن) از طرف «مارسلوس والاس» (رامس) مأموريت مي يابند تا چمداني را که دزيده شده، از سارقان پس بگيرند و در جريان اين عمليات به طرز معجزه آسايي نجات پيدا مي کنند. «وينسنت» مأمور مي شود تا «ميا» (تورمن)، همسر «والاس» را به گردش ببرد، اما «ميا» بر اثر استفاده ي بيش از حد مواد مخدر، به حال اغما مي افتد و «وينسنت» با تلاش فراوان او را نجات مي دهد...
جک در میان یک سرقت بزرگ قرار دارد که باعث مجروح شدن او و کشته شدن همدستانش می شود. جک موفق می شود 500000 دلار از سرقت را قبل از رسیدن به بستر مرگ پنهان کند...
یک وکیل جوان در یک شرکت حقوق معتبر شروع به کار می کند، اما بعد از اتفاقاتی در میابد که در این شرکت نیمه ای تاریک و شیطانی وجود دارد که او از وجود آن خبر نداشته است...
کارآگاه پلیس فاسد شهر نیویورک در حال بررسی تجاوز به راهبه ای جوان ، با اعتیاد جدی به مواد مخدر و قمار ، سعی می کند راه خود را تغییر داده و بخشش و رهایی را پیدا کند.
"فرانک وايت"، سردسته ي يک باند قاچاقچي مواد مخدر به تازگي از زندان آزاد شده است. «فرانک» که به واسطه ي فساد و انحطاط جامعه، به مرد ثروتمندي تبديل شده، تصميم مي گيرد دينش را به شهر ادا کند و تصميم مي گيرد يک بيمارستان عمومي چندين ميليون دلاري در يکي از فلاکت بارترين محله هاي بروکلين احداث کند.
داستان پس از وقایع «پلنگ سیاه: واکاندا برای همیشه»، زمانی اتفاق میافتد که ریری ویلیامز - یک مخترع جوان و نابغه که مصمم است نام خود را در جهان ثبت کند - به زادگاهش شیکاگو بازمیگردد و فناوری در مقابل جادو قرار میگیرد. رویکرد منحصر به فرد او در ساخت زرههای آهنی درخشان است، اما در مسیر جاهطلبیهایش، خود را درگیر پارکر رابینز مرموز اما جذاب، معروف به «هود» میبیند.
رایلان گیونز که 15 سال پیش از کنتاکی خارج شده بود، اکنون در میامی زندگی میکند و زندگی او را به عنوان مارشال ایالات متحده و پدر نیمه وقت یک دختر 15 ساله متعادل میکند. موهایش خاکستریتر، کلاهش کثیفتر، و جادهی مقابلش ناگهان بسیار کوتاهتر از جادهی پشت سرش میشود. یک برخورد تصادفی در بزرگراه متروک فلوریدا او را به دیترویت می فرستد. در آنجا او با...
سریالی پیرامون کاراکتری به اسم Raymond Reddington که در سریال لقبش ”Red” هست خواهد بود . Red که یکی از مشهور ترین تبهکاران تحت تعقیب است ناگهان تصمیم میگیره خودش رو تسلیم پلیس کنه و کمک کنه هر کسی رو که باهاش تاحالا کار میکرده رو معرفی کنه ولی تنها شرطش اینه که با مامور FBI تازه وارد Liz Keen همکاری میکنه...