داستان فیلم در مورد زنی است که شوهری بدخلق و کتک بزن دارد. او تصمیم می گیرد که به همراه دخترش فرار کند اما تلاش او بی ثمر می ماند. بعد از مدتی در میابد که تنها راه برای فرار از این زندگی، کشتن شوهرش است...
هشت سال پس از حوادث پارک ژوراسيک، دکتر «آلن گرانت» به زندگی عادی خودش پرداخته و بدور از هر دايناسور زنده ای مشغول انجام تحقيقات روی فسيلهای دايناسورها است. اما متاسفانه کمبود پول برای تحقيقات باعث می شود که پيشنهاد يک بازرگان ثروتمند به نام «پائول کربی» را برای انجام يک پرواز کوتاه روی جزيره سورنا که دومين مرکز تحقيقاتی روی دايناسورها است را بپذيرد. چيزی که دکتر گرانت نمی داند اينست که کربی نياز به کمک يک متخصص دايناسورها دارد تا به او و همسرش کمک کند که پسر ۱۴ ساله شان اریک را که با پاراگرايدل در جزيره سقوط کرده نجات دهند.
"کریس" پلیسی ایده آل گرا است عاشق "پم"، زنی زیبا اما بی ثبات که از اعتیاد به الکل و مواد مخدر رنج می برد شده و با او ازدواج می کند. در حالیکه "کریس" سخت تلاش می کند تا یک زندگی عادی داشته و پول کافی در بیاورد، "پم" دست به ولخرجی زده و زندگی مشترکشان را در معرض خطر قرار می دهد...
رنیک برای حل معمای "برگزیده" و دفاع از زمین در برابر نابودی، به یک ماجراجویی پر از جادو میرود. او با همراهان مورد اعتماد خود، به مرکز یک شر باستانی سفر میکند و در رویارویی نهایی خیر و شر شرکت میجوید.
«جرج» (تراولتا)، يک مکانيک معمولي آمريکايي با هوش و دانشي متوسط است که در شب سي و هفتمين سالگرد تولدش، بر اثر رعد و برق توانايي و نيرويي عجيب به دست مي آورد. او حالا مي تواند پيچيده ترين مسايل رياضي را حل کند و دستانش نيز داراي قدرت يک آهن ربایی شده اند...
کهنه سرباز جنگ ویتنام "کاستنر"، باید با جنگی متفاوت بین پسرش و دوستان او و یک گروه کودکان رقیب روبروست. او از طرفی دیگر با مشکلات شخصی و حرفه ای به جای مانده از جنگ روبروست...
استان در مورد دختری به نام “اما” (Madeleine Stowe) هست که به مدت 20 سال نابینا می باشد. او با استفاده از نوع جدیدی از عمل جراحی چشم، تا حدودی بینایی خود را به دست می آورد. گاهی اوقات او آنچه را که دیده است، به یاد نمی آورد. یک شب با سر و صدای طبقه بالا بیدار می شود و زمانی که از پله ها بالا می رود و به در خانه می رسد ...
فرمانده «جيمز بلاک» (دان)، «تاپر هارلي» (شين) را که سالهاست به دليل مشکلات رواني، دور از اجتماع و نزدي قبيله اي بومي زندگي مي کند فرا مي خواند تا عضو يک گروه پرواز نخبه با مأموريتي ويژه شود...
«ادي فلسن» ( نيومن )، معروف به «دي فرزه»، بيلياردباز و «تيغي زن» سابق، جواني به نام «وينست لاريا» ( کروز ) را زير پر و بال خود مي گيرد و به او آموزش مي دهد...
«جوئل» ( کروز ) جواني است صاف و ساده با آرزوهايي بزرگ براي آينده اش که با پدر ( پراير ) و مادر ( کارول ) مصلحت انديش و معقولش در حومه ي شيکاگو زندگي مي کند. پدر و مادر به سفر مي روند و «جوئل» شروع مي کند به لذت بردن از تنهايي و آزادي اش در خانه ي شيک و خالي...
سن فرانسيسکو. «کارآگاه نيک کوران» (داگلاس) دل باخته ي «کاترين ترامل» (استون)، مظنون اصلي پرونده ي قتل ستاره ي بازنشسته ي راک «جاني» مي شود. «کاترين» زني ميليونر است و رماني نوشته که در آن جنايتي مشابه قتل «جاني» به دقت توصيف شده است...
به خاطر بازی های سیاسی ، یک مرد بیگناه روانه زندان شده و سپس به اعدام محکوم می شود. در اینجا برادر او که یک نابغه است عمدا خود را به همان زندان می اندازد تا خود و برادرش را از آنجا فراری دهد...
سریال در مورد یه دکتر یا پزشک خانواده که دفتر کارش توی یه محله پایین و فقیر هست. این دکتر که اسمش “بکر” هست، آدم بد اخلاق و بدعنق و بدقلق و کم صبریه و دائم به همه چی ایراد میگیره و غر میزنه. کلا هم ۲ تا دوست داره یکیشون که یه دختره که یه کافه قدیمی رو اداره میکنه و بکر صبحانه و ناهارش رو اونجا میخوره دوست دیگرش هم یه مرد نابینا هست که بغل همون کافه، دکه روزنامه فروشی داره هرروز صبح بکر به این کافه میره، قهوه میخوره و سیگارش رو میکشه بعد میره سرکار. سریال حوادث اطراف این فرد رو نشون میده و نظریات “بکر” و غر زدنهاش و برخوردش با موضوعات مختلف رو بیان میکنه ...
دو پلیس کاملا متفاوت، یکی با ضریب هوشی بالا اما قدرت بدنی ضعیف و دیگر با قدرت بالا اما کودن و احمق، به عنوان پلیس مخفی به دبیرستانی اعزام می شوند و ...