در جنوب فرانسه، در یک شهر بسیار کوچک، شهردار، که همچنین صاحب یک قلعه و تعدادی گاوها می باشد، همچنین در انبار شراب با برخی از مردم: داروخانه، دامپزشکی و ...
این فیلم داستان واقعی شکار جنایتکار خطرناک "امیل بویسون" را به تصویر میکشد که در سال 1947 از زندان فرار کرد. بویسون به مدت سه سال با کشتن مکرر خبرچینهایش موفق میشود از دست کارآگاه بورنیچه پنهان شود. هنگامی که سرانجام با کمک جنایتکار کوچک، پل، بویسون دستگیر می شود ، او بیش از 100 سرقت انجام داده و 30 نفر را کشته است...
داستان غریبه ای که وارد زندگی یک زوج می شود و برای همیشه زندگی آنها را تغییر می دهد. او ادعا میکند که توسط مقامات خاصی تعقیب میشود که قصد دارند او را از افشای رازی که فقط خودش نگه میدارد، بازدارند...
سیمون، گانگستری که به جرم آدمربایی یک کودک محکوم شده بود، پس از پنج سال موفق به فرار از زندان میشود. او به یک پناهگاه میرود و با همدستان سابق خود تماس میگیرد. او میخواهد از پدر کودک، گالوی، انتقام بگیرد، زیرا گالوی در سازماندهی آدمربایی مشارکت داشت و سپس سیمون را به پلیس لو داد.
داستان این فیلم درباره یک ایتالیایی ۳۰ ساله به نام «مارچلو کلریچی» است؛ مارچلو یک روشنفکر سرکوب شده از طبقه بالای جامعه است که در دوران حکومت «موسولینی» توسط فاشیست ها به کار گرفته می شود تا به پاریس برود و یک دگراندیش که سابقاً استاد فلسفه اش بوده به قتل برساند...
در یک گردهمایی عمومی، در کشوری ناشناخته، یکی از مخالفان حکومت که در این گردهمایی قصد سخنرانی دارد، مورد حمله قرار می گیرد و کشته می شود.با تحقیقات یک دادستان باهوش، حقایقی آشکار می شود...
"ژان ریناد" از زندگی شخصی و حرفه ایش خسته شده است ، اما وقتی صدای دعوا و کتک خوردن همسایه زیبای خودش "نیکول" توسط دوست پسرش را می شنود، به کمک او رفته و با هم فرار می کنند و...
راوی فیلم،کاتولیکی معتقد است که به شهری ایالتی نقل مکان کرده و عهد می بندد با "فرانسوا" زنی بلوند و زیبا ازدواج کند."ویدال" دوستی قدیمی او را دعوت به دیدن "مود" به که تازگی از همسرش جدا شده می کند و...
بارسلونا، 1967. هانس فروم، معمار آلمانی الاصل، زندگی روزمره منظمی دارد. با این حال او هدف یک جوخه مرگ ضد فاشیست ها شده است. در واقع رهبر آنها، جولیوس، که برادرش توسط اشمیت، یک اس اس بی رحم کشته شد، بدون اینکه کاملاً مطمئن باشد، معتقد است که فروم و اشمیت همان مرد هستند...
مرد و زنی به طور اتفاقی در بعد از ظهر یکشنبه ای با هم دیگر برخورد می کنند.به مرور که با یکدیگر بیشتر آشنا می شوند متوجه می شوند که هر دو همسران خود را از دست داده اند.آنها با هم دوست شده،صمیمی می شوند.اما زن فاش می کند نمی تواند به خاطر خاطرات همسر سابقش عاشق شود و...