مدی، دانشجویی که شبها به عنوان قفلساز کار میکند، شبی با دختری مرموز به نام کلر آشنا میشود. کلر کسی نیست که ادعا میکند و مدی باید در یک شب، در شهری پر از آشوب، بیگناهی خود را ثابت کند.
گفته می شود که هر بازپرس جنایتی دارد که آنها را آزار می دهد، پرونده ای که بیشتر از بقیه او را آزار می دهد، بدون اینکه او لزوماً دلیل آن را بداند. برای یوهان این قضیه قتل کلارا است.
یک زن بیوه به نام بئاتریس با خانواده اش زندگی می کند. هنگامی که او با مختار، معلمی که به طور غیرقانونی به اروپا فرار کرده بود، آشنا می شود، زندگی و اعتقاداتش رو به ویرانی می رود...
برادران تام و بنجامین به سوئد سفر می کنند تا تعطیلات خود را با پدره گوشه گیر خود بگذرانند اما در حین عبور از یک جنگل تام هشدار می دهد که اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است و ...
آن دو از اروپای شرقی می آیند. از روسیه، رومانی و اوکراین. آنها پسران شرقی هستند. کسی سن دقیق آنها را نمی داند. ممکن است روسپیگری کنند، اما راهی برای یقین وجود ندارد. مولر که مردی با احتیاط است حواسش به این دو پسر هست. یک روز از آنها می خواهد که به ملاقاتش بروند، اما هیچ نمی داند که قرار است به دام بیفتد…
تلاش ادل برای بهبودی پس از جدایی ویرانگر منجر به نتایج شگفتآور خندهداری میشود که او از یک معشوقه به معشوق دیگر میپرد، اما نمیتواند از چشمانداز سابقش فرار کند...
"هنری" و "میشل" از دوران دبیرستان هم را می شناسند.آنها به طور اتفاقی یکدیگر را برای بار دیگر ملاقات می کنند و "هری" خود را وارد زندگی "میشل" می کند اما اوضاع به طرز بدی تغییر می کند و...