سه داستان جداگانه به این موضوع میپردازند که چگونه شرایط عادی به خشونت تبدیل میشوند. نمونهها شامل ترس پدری مشهور از ازدواج دخترش با یک افسر آمریکایی و حس فریبخوردگی شوهری خیانتکار پس از کشف خیانت همسرش هستند.
بنیتو که در شهرهای مختلف سرگردان و دستفروشی می کند، با بیماری صرع زندگی می کند. شایعاتی مبنی بر اینکه او یک غول بزرگ است و تسخیر شده است منتشر می شود و او را به سمت دیوانگی سوق می دهد...
پس از سقوط رژیم فرانکو، مارکیز لگوینچه به کاخ خود در مادرید باز می گردد. با این حال، او به زودی متوجه میشود که در 30 سالی که از آنجا میگذرد، چیزهای زیادی تغییر کرده است و اشراف زاده بودن آن چیزی نیست که قبلا بوده است...