شارلوت، دختر ۱۲ سالهای که در خفا عنکبوتی با استعداد پرورش میداد، ناگهان با چالش بزرگی روبرو میشود. این موجود دوستداشتنی به سرعت به هیولایی غولپیکر و گوشتخوار تبدیل میشود و شارلوت باید با واقعیت تلخی در مورد حیوان خانگی خود روبرو شود و برای نجات خانوادهاش بجنگد.
یک پلیس بازنشسته به نام جیک راسر پس از مرگ سگ خود در "اسکید رو" ، به دنبال شناسایی مجرمین پشت این حادثه میگردد. در این راه، او با چندین شخصیت خطرناک و تجارت قاچاق مواجه میشود و به دنبال آنها میرود...
جنیفر زندگی جدیدی را به دور از شوهر سابق آغاز می کند، اما در حالت ترس قرار می گیرد زیرا چیزی او را در زمان خواب می خورد. او باید با ترس های خود مقابله کند تا قبل از آخرین نیش، نبرد نهایی را برای بقا به راه بیندازد.
مالری که در حال رانندگی کردن به سمت دنور است در یکی از بزرگراه های خلوت فردی که به نظرش آدم خوبی می رسد را سوار می کند تا به اولین تقاطع برساند اما چیزی نمی گذرد که مالری متوجه می شود بزرگترین اشتباه زندگی خود را انجام داده و کسی را که سوار کرده قاتلی روانی است که…
داستان فیلم حول محور مرد خانوادی میچرخد که در حال انجام ریسک است که دارد همه چیز را از دست میدهد زیرا نمیتواند با وسوسه خودش برای بدست آوردن زنان دیگر مبارزه کند.
یک روانشناس جوان زمانی که در مورد ناپدید شدن غیرطبیعی یک دانشجو تحقیق می کند، مجبور به مقابله با موجود تاریکی می شود که در اعماق ناخودآگاهش وجود دارد....
جو با وی آشنا می شود ، از نامزدش جدا می شود، تقاضای تنزل رتبه در شغل خود می کند و زندگی منظم خود را به هرج و مرج تبدیل می کند. وقتی متوجه می شود که همه چیز را خیلی دور کرده است، سعی می کند زندگی خود را دوباره سر و سامان دهد...
بری پس از یک شب مهمانی با دوستانش به تنهایی از خواب بیدار می شود و پیامی شوم در تلفن خود می یابد. او باید یک سری سرنخ ها را در طول یک بازی مرگبار مخفی کاری حل کند وگرنه همه دوستانش به طرز وحشتناکی خواهند مرد...
داستان درباره ی دختری 18 ساله به نام ماریا است. ماریا یک همزاد شیطانی دارد که در آینه ها او را مشاهده میکند. اما بزودی وقوع رخدادهایی اوضاع را برای ماریا دشوار میکند…
داستان فیلم درباره مردی به نام جو (نیکولاس کیج) است. او راننده کامیون است و بعد از دست دادن همسرش آدم گوشه گیری شده تا زمانی که با زنی به نام جولی آشنا میشود و…
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...