در دههی ۱۹۹۰ در لسآنجلس، خطر در گوشهوکنار کمین میکند، پس از آنکه یک حادثهی عجیب و غریب یک پلیس مخفی را با تواناییهای ماوراءالطبیعه ترک میکند و همچنین وحشتی را آزاد میکند که باید قبل از اینکه همه چیز را نابود کند، نابود کند...
یک راننده کامیون خشن و سرسخت تصمیم میگیرد با بردن پسر مهربانش به شکار، او را به یک مرد تبدیل کند. آنها به تعطیلات میروند و به یک بار میروند، جایی که مرد جوان عاشق یک پیشخدمت خسته میشود.
«لوتر کولمن» (ارل جونز) با جلب اعتماد «دويل لونگن» (شا) مبلغ کلاني کلاهبرداري مي کند، اما به دست افراد او کشته مي شود. «جاني هوکر» (ردفورد)، شريک «لوتر»، به سراغ رفيق سابق او در شيکاگو، «هنري گوندورف» (نيومن)، مي رود تا هم رسم و راه کارهاي بزرگ تر را بياموزد و هم سهمي در انتقام گرفتن «هنري» از «دويل» داشته باشد...
زن جوانی که به دنبال پدر گمشده اش می گردد. در مسیر سفرش او به یک شهر ساحلی عجیب و غریب در کالیفرنیا هدایت می شود که توسط یک فرقه ارواح اسرار آمیز اداره می شود که ...
لانگ جان (اسکات گلن)، جویسر (دان کارارا) و مونک (جیمز ایگلهارت) اعضای گروه موتورسیکلت فرشتگان هستند. هنگامی که یکی از معاملات مواد مخدر آنها لغو می شود، دو نفر از اعضای باند موتورسیکلت اژدها آنها را به شهر ارواح Lost Cause دعوت می کنند...
داستان فیلم در مورد دو دزد و راهزن به نامهای «بوچ» و «ساندنس» است که به قطارها دستبرد میزنند. اما یکی از سرقت هایشان طبق برنامه پیش نمی رود و گروهی از مردان قانون تا دندان مسلح، شروع به تعقیب آن دو می کنند. وقتی آن دو می فهمند که این گروه تصمیم ندارند دست از تعقیب بردارند، تصمیم می گیرند به بولیوی بروند.
در محله ای فقیرنشین از نیویورک،"سول نزرمن" وام دهنده ای تنها است که بازمانده اردوگاه "آشوویتس" نازیها بوده و هیچ احساساتی ندارد. او خانواده و دوستانش را در جنگ و ایمانش به خدا و اعتقادش به انسانیت را از دست داده است.او هیچ اهمیتی به پول نمی دهد اما با خاطرات اسارتش از اردوگاه دست و پنجه نرم می کند...
زمانی که زمین به سوزاندن کمربند تشعشعی وان آلن تهدید می شود ، ناخدا "نلسون" برای از بین بردن تهدید برنامه ای را تهیه کرده که میتواند سیاره را از نابودی نجات دهد و ...
"ماورای باور: واقعیت یا داستان" نام یک مجموعه تلوزیونی می باشد که در ایران با نام "داستان های باورنکردنی" پخش شد . در این برنامه در هر قسمت چند داستان به روایت تصویر پخش میشود و مجری برنامه در انتها از بینندگان سوال میکند که آیا این داستان واقعی بوده یا توهمات یک کارگردان ؟
جورج گریگ که فرمانده یک سفینه فضایی است به دست نیرو که از سیاره ای دیگر آمده نابود می شود همانروز از وی بچه ای به دنیا می آید که نامش را جیمز می گذارند جیمز وقتی بزرگ می شود به خدمت سفینه فضایی در می آید تا جای پدر را بگیرد از آن طرف نیرو با ماده ای که اختراع کرده سیاره ای را نابود می کند و اکنون قصد دارد با همان ماده به جنگ زمین بیاید اما سفینه اینتر پرایز که جیمز نیز در آن است قصد دارد جلوی این کار را بگیرد...