دو دوست صمیمی از راه دور زندگی یکدیگر را تغییر می دهند زمانی که زن تصمیم می گیرد به دنبال یک رویای مادام العمر باشد و مرد داوطلب می شود تا پسر نوجوان زن را زیر نظر داشته باشد...
یک نقاش زمانی که به همراه خانواده اش به خانه رویاییشان در تگزاس نقل مکان میکنند، با نیروهایی شیطانی روبرو میشود که خانه را به تسخیر خود درآورده اند...
با توجه به فرصتی که برای دیدار مجدد با خانواده اش در شب کریسمس سال 1996 فراهم شده، کریستین کارترایت امیدوار است که بتواند گذشته خود را تغییر دهد تا زندگی فعلی خود را در سال 2013 بهبود بخشد...
یک نماینده ادبی به یک آپارتمان پنت هاوس نقل مکان می کند. بلافاصله پس از نقل مکان، او عکس هایی از صحنه جنایت دریافت می کند که به نظر می رسد در آپارتمان جدیدش رخ داده است. سپس او یک سری نوار ویدئویی دریافت می کند که هر حرکت او را مستند می کند...
وقتی تام در روز ولنتاین به خانه میآید و نامهای به نام «جان عزیز» از دوست دخترش دریافت میکند، بقیهی شب را با چهار دوست صمیمیاش درباره زن، رابطه و عشق صحبت میکند تا اینکه پنج زن ظاهر میشوند و نبرد بین دو جنس آغاز میشود...
"کلی" نوجوانیست که به همراه دوست خود "بارت" علاقه شدیدی به تاکتیکهای نظامی دارند. او با مشکلاتی در مدرسه و خانه روبروست، اما وقتی عاشق "تابی" خواهر بزرگتر دوستش که در آستانه ازدواج قرار دارد می شود، زندگی اش پیچیده تر از قبل می شود و...
"جوئی" و "روزالین" در یک پیتزا فروشی کار می کنند.او فکر می کند "جوئی" همه وقت خود را برای راحتی آنها کار می کند اما وقتی متوجه می شود چندین سال است که به او خیانت می کند دنیایش به هم می ریزد.با توجه به کاتولیک بودنش طلاق ناممکن است به همین دلیل با همراهی مادر و بهترین دوستش تصمیم می گیرند او را به قتل برسانند...
یک جنایتکار روانی ، مردی که قرار بود به زودی معاون کلانتر شود را به قتل می رساند . او خود را در نقش این مرد جا زده و در جایگاه شغلی او قرار می گیرد ، اما این قاتل نمی داند که کلانتر برنامه ی مرگباری برای معاونش دارد ...
بروس وین، بتمن سابق، به دلیل افزایش جرم و جنایت در گاتهام بازنشسته شده است. تری مکگینیس، نوجوانی پریشانحال، هویت مخفی بروس را کشف میکند و لباس بتمن را بر تن میکند. با نظارت بروس، تری به مبارزه با جرم و جنایت در گاتهامی آیندهنگر میپردازد و امید را به شهروندان آن بازمیگرداند.
“لکس” دختر یتیمی است که در خانهی نگهداری از فرزندان بیسرپرست زندگی میکند. او در سن شانزده سالگی تصمیم میگیرد که از زندگی در خانههای دیگران خلاص شود و با دوستانش زندگی کند؛ اما برای این کار احتیاج به اجازهی والدینش دارد. پس با زحمت زیاد پدر خود را که “بیز” نام دارد پیدا میکند. پدر او هم مانند تینایجرها با دوستان خود در محل کارش (بار) زندگی میکند. پدرش وقتی میفهمد که دختری دارد، متعجب میشود. اما چیز دیگری که عجیب است، این است که مادر دخترک کسی نیست جز “کیت کاسادی”؛ که ستارهی یک برنامهی رادیویی است و آن برنامه مورد علاقهی “لکس” است.