لئونارد مردی که حافظه کوتاه مدتش را از دست داده و دیگر قادر نیست چیز جدیدی را به خاطراتش اضافه کند. او بوسیله یادداشتها و خالکوبی کردن بدنش، به دنبال مردی است که فکر می کند همسرش را به قتل رسانده. در واقع این هدف آخرین چیزی است که او به یاد می آورد...
به یک پسر نوجوان دبیرستانی فرصتی داده شده تا برای مجله «رولینگ استون» در مورد یک گروه راک، مقالهای بنویسد، آن هم در حالی که قرار است به همراه این گروه راک به یک سفر برای اجرای کنسرت جدیدشان برود…
یک قاضی محافظه کار توسط رئیس جمهور امریکا منصوب می شود تا جنگ کشور بر علیه مواد مخدر را رهبری کند، اما طولی نمی کشد که در میابد دختر نوجوان خودش هم معتاد است…
فیلم داستان سه زندگی است. پسر جوانی که سگش را غیر قانونی وارد جنگهای شـرطــی می کند تا پول کافی جمع کند و با همسر برادرش فرار کند. مدل زیبایی که با مردی متاهل رابــطــه عاشقانه دارد و پیرمردی دوره گردی که تمام روز با سگهایش دور شهر می گردد و منتظر فرصتی است تا با دخترش که فکر می کند او مرده است حرف بزند. یک تصادف اتومبیل زندگی این سه را بهم می رساند و زندگی همه آنها را تغییر می دهد...
هنگ کنگ، سال ۱۹۶۲٫ «لی ژن» (چئونگ) منشی یک شرکت صادراتی است و شوهرش که در یک شرکت ژاپنی کار می کند، دائم در سفر است. خیلی زود میان «لی – ژن» که در یک واحد آپارتمانی شلوغ زندگی می کند و همسایه اش، روزنامه نگاری به نام «چو» (لئونگ چیو وای)، صمیمیتی به وجود می آید.
«هری» (لتو) و دوست صمیمی اش «تایرون» (وینز)، معتادان فقیری هستند که در کانی آیلند نیویورک زندگی می کنند. «هری» رؤیای فروش نیم کیلو هرویین را در سر می پروراند تا با پول آن بتواند به اتفاق دوست معتاد دیگرش «ماریون»(کانلی)، بوتیک لباسی باز کند...…
چاک نولند یکی از کارمندان شرکت پستی فدکس است که در حین یک پرواز چارتر ، هواپیمایش در جنوب اقیانوس آرام سقوط می کند . چاک خودش را به یک جزیره دور افتاده می رساند . نامزد و همکاران چاک پس از مدتی جستجو فکر می کنند چاک مرده و بنابر از جستجو دست می کشند اما …
صبح یک روز “مارکوس” مردی به نام “جان” را در حال سرقت از صندوق فروشگاهی می بیند اما او دستگیر می شود.”مارکوس” خود را عنوان پلیس معرفی می کند و “جان” را از فروشگاه خارج می کند.”مارکوس” به او می گوید که نقشه کلاهبرداری بزرگی در سر دارد و از او می خواهد که همکار او باشد…
«سامي» (ليني) مادر تنهايي است که با پسر کوچکش، «رودي» (کاکلين) در شهر کوچکي در شمال ايالت نيويورک زندگي آرام و بي سر و صدايي دارد. تا اين که برادرش، «تري» (روفالو) به سراغ «سامي» مي رود تا از او پول قرض بگيرد و زندگي با ثبات «سامي» را به هم مي ريزد...
زن جوانی به اسم «ارین براکویچ» ( جولیا رابرتز ) با داشتن سه فرزند و در حالی که از شوهرش طلاق گرفته و بیکار است، پس از گذراندن ماجراهایی موفق می شود بعنوان دستیار یک وکیل شروع به کار کند. گرچه هیچ کس او را در این شغل جدیدش جدی نمی گیرد، اما طولی نمی کشد که تقریبا به تنهایی یک شرکت قدرتمند که متهم به آلوده کردن منبع آب شهر، است را سرنگون می سازد...
«پاتريک بيتمن» (بيل) جواني اهل نيويورک و معقول و خوش سر و لباس است. اما در پشت اين چهره ي او، يک هيولا نهفته است. «بيتمن» شب ها کار واقعي اش را شروع مي کند و به شکار و کشتن ولگردها و زنان خياباني مي پردازد...
در دوران رکود اقتصادي، در مناطق جنوبي، سه زنداني از گروه زنداني هاي زنجيري ميسي سيپي به نام هاي «يوليسيز اورت مگيل»، «دلمار» ساده و دوست داشتني، و «پيت» هميشه عصباني، به هواي آزادي و بازگشت به خانه هاي شان، فرار مي کند...
دزنی به همراه دخترش مغازه شکلات فروشی جالبی را در یک دهکده فرانسوی بسیار سنتی افتتاح می کنند. افکار و روش زندگی این زن مخالف با ارزش های رایج و مرسوم در زندگی مردم این دهکده است.نفوذ و محبوبیت صاحب شکلات فروش ( با بازی جولیت بینش) در بین مردم باعث بروز تضادهای جالبی می شود و این تضادها نهایتا باعث دشمنی عمیق شهردار پرنفوذ دهکده با شکلات فروش می شود.هر چند همین لرد خشک و متحجر نهایتا چاره ای جز تسلیم ندارد....