سه نسل از زنان یک خانواده، بر اثر حادثهای ناگوار، در مرغداری کوچک روستایی در نیوجرسی گرد هم میآیند و ناگزیر به زندگی مشترک میشوند. این اتفاق، موقعیتهای طنزآمیز و احساسی را رقم میزند.
فیلم "خانواده بوویه-سوواژ" روایتگر داستانی عاشقانه از دل جامعهای اشرافی است. در این داستان، دختر خانواده عاشق پسری از طبقهای پایینتر میشود و عشق آنها در تقابل با تعصبات طبقاتی خانواده دختر قرار میگیرد.
کامیل، دختری 16 ساله که باردار بود، توسط حکم قاضی به مرکزی برای نگهداری مادران فرستاده شد. او در این مرکز با آلیسون، مادر جوانی که رفتارهای بچگانهای از خود بروز میداد، دوست میشود. کامیل در مقابل نادین، مربیای که شور و اشتیاق خود را در کارش از دست داده بود، سرکشی میکرد.
خسوس، راننده جوان مسابقه، درگذشته و پسرعمویش ابل جای او را میگیرد. ابل به تدریج هویت خود را از دست میدهد و به طور کامل به خسوس تبدیل میشود. در مسابقهای که به یادبود خسوس برگزار میشود، ابل با روح او رانندگی میکند و نتیجه مسابقه هویت او را تعیین میکند.
یک ون کوچک در جادههای جنگزده اوکراین حرکت میکند و شهروندان اوکراینی را که خانههای خود را در خط مقدم جبهه رها کردهاند، سوار میکند. این ون با جابهجایی آنها در میان این چشمانداز ویرانشده به سمت تبعید، به پناهگاهی شکننده و مکانی برای رازها و درد دلهای مسافرانش تبدیل میشود.
جویس، زنی جسور و سر به هوا، در روز عروسی خود با جسارتی غیرقابل انتظار، "نه" قاطعی میگوید و مسیر زندگی خود را به کلی تغییر میدهد. او از ساحل عاجی، سرزمین مادری خود، دل میکَنَد و به سوی گوانگژو، شهری پررمز و راز در چین، رهسپار میشود. در این سفر پرفراز و نشیب، جویس با چالشهای متعددی روبرو میشود و باید با تمام توان برای ساختن زندگی جدیدی تلاش کند.
زنی جوان در پاریس سال 1894، با امید یافتن مادرش، راهی بیمارستان سالپتریه شد و خود را در آن حبس کرد. در این بیمارستان، تدارکات جشن بزرگی در حال انجام بود.
کیتی میشل در مدرسه ی فیلمی که همیشه آرزوی رفتن به آن را داشته است پذیرفته شده. کل اعضای خانواده برای رساندن کیتی به مدرسه او را در مسیر همراهی می کنند اما اتفاقی غیر منتظره رخ داده و خانواده ی میشل اکنون باید با همکاری یکدیگر جهان را نجات دهند.
رزا که در آستانه ۴۵ سالگی قرار دارد، ناگهان متوجه میشود که تمام عمرش را صرف خدمت به دیگران کرده است. از این رو تصمیم میگیرد همه چیز را پشت سر بگذارد، سکان زندگی خود را به دست بگیرد و رویای خود را برای راهاندازی کسبوکار شخصی دنبال کند.
پلِت، مادری دلسوز، به خاطر تنبیه ناعادلانه لیندا، عذاب وجدان دارد و برای جبران اشتباه خود، مصمم است مرغ فلفلی بپزد، در حالی که از آشپزی سررشتهای ندارد.
پیر، گلفروشی موفق، با فرار مادر بیمارش از آسایشگاه روبرو میشود. تلاش او برای بازگرداندن مادر به آسایشگاه، به دیدار دوباره غیرمنتظرهای تبدیل میشود که زندگی هر دوی آنها را تغییر میدهد.