نیکولائه مورومته، که کوچکترین پسر خانواده است، در دهه ۱۹۵۰ تبدیل به یک نویسنده جوان و سرشناس میشود. زندگی او و روابط عاشقانهاش تحت تأثیر فضای متشنج و سوءظنآمیز آن دوران قرار دارد.
یک مبارز شجاع از میان مردم، یک ستمگر (تایتان) بیرحم را به مبارزه میطلبد. این اقدام، زمینهساز شکلگیری موجی از عدالتخواهی، شورش و انتقامگیری میشود.
بعد از اینکه یک شرکت فاسد تلاش میکند تا تکنولوژی انقلابی یک دانشمند نابغه را به سلاح تبدیل کند، او برای محافظت از بشریت ناپدید میشود. وقتی شرکت یک نیروی ضربت برای یافتن او میفرستد، بزرگترین اشتباه خود را مرتکب میشوند – آنها مردی را که در تلاش برای دستگیریاش هستند، به سلاح تبدیل میکنند.
«دون»، پسربچهای چاق و قربانی آزار و قلدری، با روحی به نام «مری» آشنا میشود. مری برای پیوستن به ارواح خانواده آشفتهاش به کمک دون نیاز دارد. این دیدار سرآغاز سفر آنهاست.
سفر بروس اسپرینگستین در خلق آلبوم «نبراسکا» در سال ۱۹۸۲، که همزمان با ضبط آهنگ «زاده شده در آمریکا» با گروه «ای استریت بند» پدیدار شد. این آلبوم بر اساس کتاب وارن زینس ساخته شده است.
این نمایشنامه مهیج، داستان کارکنان کاخ سفید را در لحظاتی نفسگیر روایت میکند؛ زمانی که یک حمله موشکی به خاک آمریکا قریبالوقوع است. روایت داستان به صورت لحظهبهلحظه پیش میرود و با افزایش تنشها، مخاطب را تا پایان با خود همراه میکند.
سوریا بعد از فوت مادرش، برای کشف هویت واقعی خود به کامبوج برمیگردد. در آنجا، با خانوادهای که از وجودشان بیخبر بوده آشنا میشود و همچنین ساختمانی قدیمی را مییابد که مملو از اسرار هولناک است.
در سال ۱۹۱۴، مِوا سینگ و گوردیث سینگ علیه نژادپرستی دولت کانادا ایستادند. کشتی کاماگاتامارو، حامل ۳۷۵ مسافر، در این سفر دریایی با قوانین تبعیضآمیز مربوط به "گذر مستقیم" و همچنین مبارزات سخت مهاجران مواجه شد.
«گرَسلَند»، تریلری اجتماعی-سیاسی است که به تهیهکنندگی اجرایی «کامِن» (برندهی اسکار)، بر پیامدها و خطرات زندانی شدن افراد به دلیل جرایم ماریجوآنا تمرکز دارد.
یک موسیقیدان مشتاق که با مرگ بهترین دوستش کنار میآید، زمانی که یک مدیر رسواشدهی شرکت پخش موسیقی به طور غیرمنتظرهای به شهر زادگاه او سر میزند، هدف و معنایی پیدا میکند.
یک رانندهی تحویل کالا به طور اتفاقی همراه با پسرخواندهی هشتسالهاش شاهد یک جرم در حین کار میشوند. اکنون، او باید کودک را از نیروهای خشن محافظت کند.
داستان در مورد یک کارگردان بدلکاری است که روزگاری در اوج بوده، اما حالا با تغییرات صنعت فیلمسازی، در تلاش است تا جایگاه خود را بازیابد. او برای بازگشت دوباره به کار، همه دارایی و اعتبارش را به خطر میاندازد، در حالی که همزمان سعی دارد رابطه از دست رفته خود را با دخترش دوباره ترمیم کند.
نوجوانی پس از اینکه یک موجود فرازمینی هولناک در نزدیکی محل زندگیاش در بیابان سقوط میکند، با او طرح دوستی میریزد. این نوجوان در حالی که از دوست خطرناک تازهاش محافظت میکند، میکوشد با مادر غمگین و دوستپسر پرخاشگر مادرش کنار بیاید.
دانشآموز دبیرستانی به نام آساها مامییا ناگهان دچار سندروم از دست دادن چهرهی دوران بلوغ میشود و آن را از همه پنهان میکند. تنها کسی که متوجه این مسئلهی غیرعادی میشود، همکلاسیاش هیجیری آساهینا است که با وجود ظاهر جلب توجهکننده و رفتار خشن، فردی با احساس و همدل است.
ماریان، پزشک، و تور، پرستار، که از رابطه اجتناب میکنند، در کشتی با هم آشنا میشوند. پس از این ملاقات، ماریان با زیر سؤال بردن هنجارها، به امکان صمیمیت ناگهانی فکر میکند.
وارن جفس رهبر بدنام فرقهی FLDS میشود. دختر او، ریچل جفس، که قربانی بود، پس از فرار موفق از این فرقهی محافظتشده، برای نجات فرزندانش دوباره به آنجا باز میگردد.
یک تصویرگر لیست دعاهای کریسمس یک دختربچه برای دیگران (از جمله پدر بیوهاش) را پیدا میکند. او با برآورده کردن مخفیانه این آرزوها، خلاقیتش را احیا کرده و شخصیت یک فرشته را میسازد.