میمی، نوجوان یتیم با پاهایی که شکل طبیعی ندارند، در یک پیتزافروشی واقع در ناپل مشغول به کار است. در یک روز تقدیرساز، او با کارمیلا، دختری جوان که خود را از نسل کنت دراکولا میپندارد، آشنا میشود. این دو تصمیم میگیرند که با یکدیگر از محیط اجتماعی خود جدا شوند.
انتقامجویان حتی تو بدترین موقعیتهای کیهانی همیشه یه جورایی پرچم امید دستشون بود، کسایی که میتونستن کل روز مبارزه کنن و کیف کنن. ولی تاندربولتسها؟ اونا کلاً یه چیز دیگهن! این فیلم جدید مارول یه تیم عجیب و غریب رو جمع کرده، نه قهرمانای خوشرنگ و لعاب، بلکه یه سری آدم غرغرو و ناسازگار. یلنا بلووا، قاتل بیوهی سیاه که طعنههاش باحاله، باکی بارنز، سایبورگ روس که قبلاً مامور مخفی بود، جان واکر که کاپیتان آمریکا رو ضایع کرده، گوست که دشمن تغییرشکلدهندهست، رد گاردین، سرباز قدیمی شوروی، تسکمستر که هر حرکتی رو میتونه کپی کنه و یه شخصیت مرموز به اسم «باب». باور کن، اینا اصلاً تیمی نیستن که بخوای واسه نجات دنیا روشون حساب کنی!
هنگامی که کاترین وودهاوس، مامور اطلاعاتی، به خیانت به میهن مظنون میگردد، همسرش که خود نیز ماموری نامدار است، در دوراهی دشوار وفاداری به پیمان زناشویی یا میهن خویش قرار میگیرد.
زوجی فقیر، جک و اشلی، بهطور اتفاقی با یک کامیون پر از پول و مردی در حال مرگ مواجه میشوند. تصمیم آنها برای برداشتن پول، آنها را درگیر مسائل اخلاقی و خطراتی کرده و توجه یک کلانتر را به خود جلب میکند.
در زمان جنگ و ویرانی، یک هیزمشکن فقیر و همسرش در جنگلی بزرگ زندگی میکنند. روزی، زن نوزاد دختری را پیدا و نجات میدهد، که تغییری غیرقابلبرگشت در زندگی این زوج و کسانی که سر راه این کودک قرار میگیرند، ایجاد میکند.
این فیلم، امید را همچون گلبرگهایی که در میان دشواریهای پیش روی یک مادر و پسر میرویند، به تصویر میکشد. این مادر و پسر در ظاهر افرادی عادی هستند، اما برای یکدیگر بسیار ویژه و بینظیرند.
داستان دربارهی ترو برندیوایِن است، یک سوارکار رودئوی درمانده، که در یک بوران گیر میافتد و در حالی که برای بقا با شرایط سخت آب و هوایی میجنگد، باید با انتخابهای زندگیاش روبرو شود.
جان پارکر برای از دست دادن برادرش پیت سوگواری میکند، در حالی که جک دیوانه، که خشم او را به جلو میراند، به دنبال انتقام است. بازی با سفر در زمان عواقبی دارد. آیا زمان همه زخمها را التیام خواهد بخشید؟
این داستان که در سواحل جنوب غربی انگلستان به وقوع میپیوندد، زندگی یک پدر و پسر ماهیگیرِ تنگدست به نامهای جان وینتر و چارلی را دنبال میکند. یک ضایعهی بزرگ در زندگی آنها، سبب رویاروییشان با احساساتی میگردد که هیچیک توانایی مقابله با آنها را ندارند.
در روز جمعه سیاه، انفجار یک جعبه مقوایی موجب وحشت و هراس در سراسر کشور میشود. ارنا فونادو، مدیر مرکز انبار توزیع کانتو، موظف است به همراه کو ناشیموتو، وضعیت را تحت کنترل درآورد.
دختری روستایی به نام جیجا، سفری را آغاز میکند تا نامهای را به نشانی "خانه خدا" ارسال کند. این اقدام او منجر به برقراری ارتباطات پیشبینینشدهای در میان اهالی روستایش میشود. ماجرای این سفر آمیزهای از لحظات شاد و غمانگیز و همچنین نمایشدهنده پیوندهای عمیق خانوادگی است.
در یک روستای کوچک در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی، دوقلوهای شاد به نامهای مالیکارجونا و پادماواتی در جشن تولد بیست و پنج سالگی خود با تغییراتی در زندگیشان مواجه میشوند.
مرد انگلیسی دلزدهای در سال 1976 برای کار در مدرسهای واقع در آرژانتینِ دچار تفرقه راهی این کشور میشود. زندگی او زمانی دستخوش تحول میگردد که یک پنگوئن یتیم را از ساحل نجات میدهد.