این فیلم داستان کشیشی به نام پدر برک را روایت میکند که دارای گذشتهی ناگوار و تاریکی هست. او برای بررسی علت مرگ مرموز یک راهبه به رومانی فرستاده میشود. اما…...
داستان این فیلم ترسناک و مهیج که در اوایل دههی شصت میلادی در جریان میباشد، دربارهی دانشآموزی به نام "فنگ ریشین" میباشد که در دبیرستان در حال مشاوره با آقای "چانگ" است، طولی نمیکشد که آنها به هم علاقهمند میشوند، اما …
داستان فیلم در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی و در شهر هامبورگ آلمان روایت می شود و درباره یک قاتل زنجیره ای است که با قتل های پی در پی اش، در دل های ساکنان شهر رعب و وحشت ایجاد می کند و ...
داستان فیلم در خصوص زوجی خلافکار است که در یکی از سرقتهای خود از یک خانه با یک زن اسیر شده در آنجا روبرو میشوند، که در ادامه متوجه میشوند صاحب خانه برای آنها نقشه کشیده است.
وقوع مجموعه ای قتل ها در یک شهر مردم آنجا را شوکه میکند تا جایی که آنها باور میکنند که تمام این قتل ها کار یک موجود افسانه ای به نام "گولم" می باشد که از دوران های تاریک بسیار دور آمده است...
هنگامی که یک سیگنال تلفن همراه مرموز باعث می شود شهر به آخرالزمانی ترسناک تبدیل شود و هرج و مرج همه جا را فرا گیرد، یک هنرمند تمام تلاش خود را می کند تا پسر جوانش را در انگلستان پیدا کند و ..
یک زن جوان پس از ده سال غیبت، پشت در خانه پسر عموی خود ظاهر می شود. اما به خاطر حوادث تاریکی که در گذشته بوقوع پیوسته، شخصی در جنگل حرکات خود را دنبال می کند ...
مردی پس از سالها به شهرش برمیگردد و متوجه میشود که برادرزاده تازه عروسش بزرگ و ترک شده است، و روستای اجدادیاش درگیر یک بیماری مرگبار و مرموز شده است
این مرتبه نیز این چهار نفر باید بتوانند در دنیای تغییریافتهٔ زامبیها زنده بمانند. پس از گذشت چند سال، جمعیت زامبیها کمتر شده است و همین موضوع باعث بیحوصلگی شخصیتهای اصلی داستان میشود و به دنبال یک نقشهٔ نجات اساسی هستند. بار دیگر سفر جادهای شخصیتها را شاهد خواهیم بود و البته شخصیتها با نژاد جدیدی از زامبیها مواجه میشوند که از آنها به عنوان سوپرزامبی نام برده میشود که بسیار بزرگتر، قویتر و البته جهندهتر از زامبیهای معمولی قسمت ابتدایی هستند ...
دختر جوانی که ناخواسته در یک مرکز روانی گرفتار شده است، بایستی تا با بزرگترین ترس خود مقابله کند. اما آیا این ترس واقعیست یا که از توهم وی سرچشمه میگیرد؟
مردی جوان به نام ماتیاس لپتاپی جدید را خریداری میکند. اما او خیلی زود متوجه میشود که نه تنها مالک قبلی لپتاپ او را زیر نظر دارد، بلکه هر کاری برای برگرداندن لپتاپ انجام میدهد...
همه چیز از باران و توفان آغاز میشود. پدری برای پسرش داستانی اسطوره ای را نقل میکند؛ داستانی به غایت غریب که اما خیلی زود باورش میکنیم. در چند بخش زندگی شخصیت اصلی را شاهدیم: در اوایل قرن بیستم با یک کودک و مادربزرگ وحشیاش که در روستایی به نام تومباد (Tumbbad) در زنجیر نگهداری میشود روبرو هستیم، اما این مادربزرگ راز گنج و محل آن را میداند. این پسر به هنگام ترک آنجا با مادرش به او قول میدهد که هیچ گاه به تومباد بازنگردد، اما در اپیزود بعد او بازگشته و راز گنج را از مادربزرگش میپرسد و این آغاز ماجرای پر پیج و خمی است که این مرد را به هزارتوی وحشتناکی میکشاند؛ هزار توی حرص و آز.