کارآگاهان مسائل ماوراءالطبیعه، اِد و لورین وارن، آخرین پرونده وحشتناک خود را در دست میگیرند. این پرونده شامل موجودات مرموزی است که آنها باید با آنها روبرو شوند.
جیمز اسکینفورد یک برنامه دارد: یک کامیون ناشناس را دزدیده و بفروشد تا سریعاً پولی درآورده و پدر مریض خود را نجات دهد. همه چیز عالی پیش می رود تا زمانی که او زنی را پیدا میکند که هر کسی که به او دست میزند، جاودانه میشود...
داستان فیلم درباره یک دانشمند دیوانه است که با استفاده از قطعات بدن افراد مرده، یک موجود عجیب و غریب را به وجود میآورد. این موجود بعداً از کنترل دانشمند خارج میشود و به قتل عام میپردازد...
دختر جوانی به نام هدر به دلیل بروز بیماری خانوادگی، مجبور به زندگی محجوب و خودپرستانهای در حومهی شهر کوچکی میشود. اما هنگامی که او عاشق جانی، یک اسکیتباز جذاب و پردردسر میشود، این رابطه با روح و روان هدر درگیر میشود و هدر باید با حفظ این رابطه، با شکستن تابوهای خود، با حیوان درون خود کنترل پذیر باشد...
ابیگِیل که از مرگ پدرش غمگین است، احساس انزوا میکند. زندگی مت (Matt) با بازگشت برادرش مختل میشود. مسیرهای آنها به هم میرسند و سفرهای آنها را به شکلی غمانگیز شکل میدهند. این داستانی است که بر محور شخصیتها میچرخد و به کاوش فقدان و آشفتگی میپردازد.
سابل و همسرش برایان در آغاز زندگی مشترکشان با حادثهای تلخ روبهرو میشوند. در جریان ماه عسل، سابل مورد حمله قرار میگیرد و همسرش کشته میشود. سابل که از این اتفاق بسیار ناراحت است، تصمیم میگیرد انتقام بگیرد.
داستان فیلم شامل چندین داستان کوتاه است که هر کدام یک جنبهی وحشتناک دارند. از زنبورداری که بهطور تصادفی همسرش را میکشد و بدن او را دفن میکند، تا کودکی که با اشتهای سیریناپذیر و فزایندهای غیرانسانی به دنیا میآید، تا کارآگاهی که با تعداد زیادی از پروندههای گمشدهی بچهها مواجه است...
یک گروه فیلمبرداری که در حال فیلمبرداری اولین مستند خود هستند، وظیفه دارند قتل عام سال گذشته هالووین را توسط یک روانی که لباس دلقک پوشیده است، بازسازی کنند...
"کارا"، زنی با مشکلات روانی که از یک آسایشگاه فرار کرده، به یک توطئه علیه خود باور دارد. او با استفاده از بینندگان برنامهاش، کارهای وحشتناکی را برنامهریزی میکند که به بررسی سلامت روان، سوءاستفاده و خشونت میپردازد .
در خیابانهای تاریک و غمانگیز شهر Ybor، فلوریدا، سامی اسلیک، محقق خونآشام، با خود عهد می بندد که شهر را از شر ساکنان خونخوارش یکبار برای همیشه خلاص کند...