یک جوان آمریکایی به نام چارلی تصمیم به عمل کردن به وصیت مادر مرحومش میگیرد. و بدون هیچ پیش زمینه ای به اروپای شرقی سفر میکند و در این شهر با دختری زیبا به نام گبی آشنا میشود اما…
«تام» یک سال بعد از آشنایی با «وایولت» به او درخواست ازدواج می دهد، اما اتفاقاتی غیر منتظره باعث می شود دوران نامزدی آن دو بیش از حدی که فکرش را می کردند طول بکشد…
امپراتور چین اقتدار خود را از دست داده است وگروه های مختلف در چند منطقه برای کـسب قدرت، حکومتهای مستقلی اعلام کرده اند. امپراتور به همراه سپاه وفادار و دختر مبارزش عازم نبرد میشوند…
بوریس یک پیرمرد غرغروی نیویورکی تحصیل کرده و فیزیک خوانده است که دارای صراحت لهجه ی وحشتناکی است و مدام با فلسفه و سفسطه از همه چیز ایراد می گیرد. او پس از جدایی از همسرش، یک شب دختر نوجوانی را ملاقات می کند که از خانه فرار کرده و به نیویورک آمده است، به او اجازه میدهد تا در خانه اش زندگی کند. در طی همخانگی اشان، بوریس تجارب و نظریه هایش در مورد تمام مسائل زندگی را به دختر آموزش می دهد و بعد از مدتی با هم ازدواج می کنند...
1 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 13 جایزه و نامزد دریافت 7 جایزه دیگر.
الکس مردی است تقریبا 40 ساله که با دختری به نام تامارا دوست است و عاشقانه یکدیگر را میخواهند . تامارا در فا/ح/شه خانه ای کار میکند تا بتوانند بدهی 40 هزار دلاریش را پرداخت کنند و الکس هم سخت در تلاش برای پرداخت بدهی هایشان است . اما سر انجام تمامی تلاش هایشان را بی ثمر میدانند و الکس نقشه ی سرقت یک بانک محلی را میکشد …
این فیلم، داستان غم انگیز آیدا دلسر، متخصص زیبایی جوانی است که رابطه عاشقانه اش با بنیتو موسولینی زندگی اش را دگرگون می کند. موسولینی پس از آشنایی با راشل گیدی وی را رها کرده و پرونده زندگی او در یک تیمارستان در سال ۱۹۴۲ بسته می شود. موسولینی می کوشد تمام مدارک این ازدواج را محو سازد، اما دلسر مدارک ازدواجشان را مخفی کرده و نمی گذارد دست موسولینی به آن برسد، مدرکی که هرگز پیدا نشد.
پیتر بعد از هشت ماه تصمیم به ازدواج با دوست دخترش میگیرد ولی در این میان مشکل مهم این است که پیتر هیچ دوست صمیمی برای خود ندارد که بتواند به عنوان ساقدوش پیتر را همراهی کند! به همین دلیل پیتر دست به کار شده و در اینترنت و … شروع به گشتن کرده و در این میان با مردهای مختلفی قرار میگذارد تا در نهایت بتواند یکی از آنها رابه عنوان ساقدوش انتخاب کند ولی …
ابی ریچتر (کاترین هیگل) تهیه کننده یک برنامه تلویزیونی صبحگاهی در ساکرامنتو ، کالیفرنیا است. او به طور قطعی به عشق حقیقی اعتقاد دارد و از حامیان سرسخت کتاب هایی مثل مردان مریخی و زنان ونوسی است. او بعد از یک روز خسته کننده به خانه بر می گردد و یک شوی تلویزیونی با نام “حقیقت تلخ” با مجری گری مایک چادوی (جرارد باتلر) می بیند. برنامه ای که درباره روابط با بد بینی صحبت می کند. ابی به برنامه او تماس می گیرد و با او جر و بحث می کند بعد فردا او را در ایستگاه تلویزیونی می بیند و میفهمد که تهیه کننده برنامه اوست…
راج یک آرشیتکت بدشانس با پریا فعال اجتماعی که می تواند مهره شانس او باشد آشنا می شود.متاسفانه پریا تلاش می کند از مکانی که راج می خواهد آنجا را برای ساخت یک مرکز خرید تخریب کند محافظت می کند و …
رایتن بیچ نیویورک. «لنرد» (فینیکس) جوانی دل شکسته از رابطه ای ناموفق به نزد ناپدری مهربانش، «روبین» (ماشونوف) و همسر او، «روت» (روسلینی) بازگشته است. پدر و مادر که نگران افسردگی و تنهایی پسر هستند می کوشند تا دختر یکی از دوستان خانوادگی، «ساندرا» (شا) را با او آشنا کنند. البته «ساندرا» خیلی زود به «لنرد» علاقه مند می شود. در حالی که نظر خود «لنرد» را دختری در همسایگی به نام «میشل» (پالترو) جلب کرده است...
نيويورک، سال 1994، نوجواني تنها ونااميد از زندگي، «لوک شاپيرو» (پک) در آخرين تعطيلات پيش از آغاز تحصيلات دانشگاهي به فروش مواد مخدر مشغول است. يکي از مشتريان «لوک» دکتر هيپي پا به سن گذاشته اي به نام «جف اسکوايرز» (کينگزلي) در عوض پرداخت پول روان درماني او را به عهده گرفته است. خيلي زود «جف» به نام دختري «اسکوايرز»، «استفاني» (ترلبي) دل مي بازد و زندگي اش در مسير تازه اي مي افتد.
صاحب یک رستوران به نام «سیلویا» (ترون) به شدت از زندگی خود ناراضی است و اوقاتش را اغلب به سیگار کشیدن با مردان می گذراند؛ زنی امریکایی به نام «جینا» (بیسینگر) به شوهرش (کالن) بی وفایی روا می دارد و با مردی مکزیکی به نام «نیک» (د آلمئیدا) معاشرت می کند؛ دختر «جینا»، «ماریانا» (لارنس) در هم ریخته است، به خصوص از زمانی که با پسر «نیک»، «سانتیاگو» (پادرو) آشنا شده است؛ دختری به نام «ماریا» (ایا) هم راه دوستی خانوادگی (یاسپیک) از مکزیک به امریکا می رود تا مادرگم شده اش را پیدا کند …