"باستر" در نزدیکی یک پارک سرگرمی از قطار به بیرون پرتاب می شود.او در یک گالری که توسط مافیا اداره می شود کاری پیدا می کند.او که دستور پیدا می کند یک تاجر را به قتل برساند،او از مردی به همراه دخترش محافظت می کند...
آملیا، دختر یک استاد فقیر، گریگز، توسط مرد جوان و ثروتمندی به نام فیل تحسین می شود. آملیا و فیل زمانی که او برای کمک مالی به خانواده مداخله می کند نامزد می کنند...
زوجی که به تازگی ازدواج کرده اند تصمیم می گیرند با استفاده از مصالح پیش ساخته خانه ای برای خود بسازند، اما نمی دانند که یکی از رقبایشان ترتیب کیت را به هم زده...
باسکین همیلتون واگنی را در میان ناآکجا آباد هدایت میکند و اهمیت زیادی به همراهانش که باید اسکورتشان کند میدهد اما از طرف دیگر امیدوار است معمای قتل برادرش را توسط یکی از مسافرین حل کند...
دو شرکت جنگلداری رقیب برای کنترل دره غول ها با یکدیگر رقابت می کنند. یک مهندس جوان به خانه بازمی گردد تا به پدرش در ساخت خط آهن جدید برای حمل چوب کمک کند. اما او با خواهرزاده رئیس شرکت رقیب آشنا می شود و آنها عاشق یکدیگر می شوند. این عاشقانه، اوضاع را برای هر دو شرکت پیچیده می کند...
باستر فروشگاه را اداره میکند، در حالی که راسکو نامهها را تحویل میدهد و زمانی را برای قایمباشک بازی با مالی اختصاص میدهد. پاسبان، که او هم به مالی علاقهمند است، ۳۰۰ دلار را در حالی که باستر او را زیر نظر دارد، میدزدد.
راسکو و باستر در چهاردهمین فیلم مشترکشان در نقش دو مرد که بصورت همزمان به عنوان آتشنشان و مکانیک اتومبیل در یک ایستگاه آتشنشانی مشغول به کار هستند بازی میکنند. حال باید دید چگونه از پس تعمیر ماشین و آتش سوزی های پیش آمده بر میآیند...