راهبی که به بدنساز تبدیل شده و موهبت دیدن سرنوشت مردم را دارد، با یک مأمور زن پلیس رفیق میشود و از موهبت خود برای تغییر نیروی کارما و سرنوشت او استفاده میکند...
دو دوست یک مرد به او کمک می کنند تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. سال ها بعد، او دوباره با دوستانش که اکنون تبهکار شده اند، متحد می شود. چیزی که آنها نمی دانند این است که او اکنون یک پلیس مخفی است...
وقتی مانوج با معشوق سابقش، نیرجا، که با مرد دیگری ازدواج کرده بود، ملاقات می کند، عشق و دلتنگی فضا را پر می کند. این دو در حالی که خاطرات گذشته را مرور می کنند، تار و پود دروغی را در مورد حال خود می بافند...
ساریکا عاشق کاران می شود، مردی مرموز که او را به جرم حمل سلاح گرم غیرقانونی متهم می کند. با این حال، در زندان، او تبدیل به یک زن انتقام جو می شود و تصمیم می گیرد تا انتقام ظلمی را که در حق او انجام شده است، بگیرد...
پریم، دوست زنباز کیشان و سانی، آنها را با زنی خیابانی به نام بابی آشنا میکند. این آشنایی، باعث میشود که کیشان و سانی دروغهایی بگویند و سوءتفاهمهایی ایجاد شود....
سیذارت و سونیا با خوشحالی با یکدیگر ازدواج می کنند تا اینکه آنا وارد زندگی سیدارت می شود. وقتی آنا کشته می شود و سیدارت خود را در دردسر عمیقی می بیند، اوضاع بدترین شکل را می گیرد...
راج و پریا، زوج جوانی که به تازگی به سوئیس نقل مکان کرده بودند، با همسایههای جدیدشان دوست شدند. اما زندگی آرام آنها با متهم شدن راج به قتل یکی از همسایگانشان به هم ریخت و او مجبور شد برای اثبات بیگناهیاش فرار کند.
زمانی که یک افسر پلیس تبعیدی، یک راهزن جسور و فرزند یک فرمانده پلیس، به ناحق توسط یک قاچاقچی زیرک به جرمی متهم میشوند، برای آنکه به او درس عبرتی دهند و بیگناهی خود را اثبات کنند، تصمیم میگیرند که با هم متحد شوند.
داستان از کودکی شروع میشود که به دلیل آسیبهای روحی، به گروهی شورشی میپیوندد. اما سرنوشت تلخی در انتظارش است و او را مجبور میکنند تا به عنوان یک قاتل برای پلیس کار کند. این داستان نشان میدهد که چگونه آسیبهای روحی میتواند زندگی یک فرد را به طور کامل تغییر دهد و او را به سمت تاریکی بکشاند.
راوی، مرد بیکاری که دائماً درگیر دعوا میشود، به قتل یک گانگستر متهم میشود. حالا که خانوادهاش از او حمایت نمیکنند، مجبور است برای اثبات بیگناهیاش بجنگد.