7 مرتبه نامزدی جایزه .اسکار. همچنین 19 جایزه و نامزد دریافت 32 جایزه دیگر.
«اندي» (رابينز)، بانکدار محترم و پولدار ايالت نيوانگلند، به اتهام قتل همسرش و فاسق او به حبس ابد در زندان ايالتي شوشنک محکوم مي شود و اندکي بعد با «رد» (فريمن)، زنداني سياه پوست، دوست مي شود. پس از هجده سال، «اندي» ردي از قاتل اصلي پيدا مي کند و تصمیم می گیرد برای آزادی تلاش کند...
"جیسون وورهس" قاتلی که پس از اینکه به شدن زخمی شده و به سردخانه منتقل می شود به شکل معجزه آسایی به زندگی بازگشته و برای بازگشت به خانه اش دست به قتلهای بسیاری می زند...
داستان در مورد نویسنده ای است که به روستایی کوچک سفر می کند تا کمی استراحت کند . در این روستا از یکی از اشخاص داستانی ترسناک رو می شنود و او شروع به نوشتن داستانی بر اساس ان قصه می کند . داستان او بسیار خوب از اب در می اید اما مدتی بعد او متهم به سرقت ادبی می شود . زیرا ۱۰ سال پیش شخص دیگری داستانی کاملا مشابه با این داستان نوشته بوده است و ….
"سانگ وو" هفت ساله به همراه مادربزرگش در یک دهکدهی دور افتاده تنها مانده و مادرش تلاش میکند کاری برای خود پیدا کند. او که در شهر به دنیا آمده و بزرگ شده، به سرعت با روش زندگی سنتی مادر بزرگ و اطرافیانش به مشکل بر میخورد و…
گروهی از افراد که در تلاش اند از مرز مکزیک عبور کرده و به آمریکا بروند با مردی نژادپرست روبرو می شوند که تمام گشت های مرزی آنجا تحت کنترل او می باشند و...
1 مرتبه نامزدی جایزه .گلدن گلوب. همچنین 5 جایزه و نامزد دریافت 31 جایزه دیگر.
انتی کات، تعطیلات عید شکرگزاری، سال ۱۹۷۳٫ «پل هود» (مگوایر) پسرک شانزده ساله ی خانواده ای مرفه، دبیرستان را رها می کند و برای گذراندن تعطیلات به خانه می آید؛ ولی با در نظر گرفتن تنش حاکم بر خانه و میل و علاقه ی شدیدش در به دست آوردن دل «کیسی» (هولمز) – دختری اهل منهتن – همان بهتر که در دبیرستان باقی می ماند و …
"انزو" ، بعد از افتادن در رودخانه "تیبر" قدرت ماورایی بدست می آورد و تصمیم میگیرد از این قدرت برای تعقیب کردن یک گانگستر دیوانه به نام "کولی" استفاده کند ..
مردی که کارهای خلاف را کنار گذاشته، به همراه همسرش که سابقا مامور پلیس بوده است، بچهای ندارند. آنها تصمیم می گیرند یک بچه از خانوادهی دیگری را بدزدند و خودشان بزرگ کنند. اما اوضاع از آنچه که پیش بینی می کردند پیچیده تر می شود...
داستان از جایی آغاز میشود که یک خانواده ثروتمند آلمانی، آنا (سوزان لوتار) به همراه شوهرش گئورگ (اولریش موهه) و پسر کوچکشان گئورگی خیال دارند تعطیلات خود را در ویلای زیبای تابستانیشان که در کنار یک دریاچه قرار دارد بگذرانند. وقتی پدر و پسر به قایقسواری میروند، مرد جوان مودبی به نام پیتر دم در خانه ظاهر میشود و از آنا میخواهد چند تخممرغ به او قرض بدهد. دقایقی بعد دوباره برمیگردد و ادعا میکند در راه تخممرغها شکستهاند و چند تخممرغ دیگر میخواهد. آنا خیال دارد چند تخممرغ دیگر به او بدهد اما مسیر گفتگو به سرعت تغییر میکند. لحن دلپذیر پیتر کمکم خصمانه میشود. سر و کله دوست پیتر، پل پیدا میشود. وقتی گئورگ برمیگردد و از آنها می خواهد بروند، پل و پیتر ویلا را ترک نمیکنند. به زودی روند داستان تغییر میکند…
«یوچین سایمنت» (اسپیسی)، آموزگار درس علوم اجتماعی، تکلیفی به بچه های کلاس خود می دهد و از آنان می خواهد تا فکر کنند چگونه می توانند دنیا را عوض کنند و سپس آن فکر را به اجرا درآورند. «ترور مکینی» (آزمنت)، نوجوانی از شاگردان کلاس نیز که مادری الکلی (هانت) و پدری خشن (بون جووی) دارد، تصمیم می گیرد به آنان کمک کند و …
یک ماده مخدر که مصرف کننده هایش را در بعد و زمان منتقل میکند، معضل بزرگی نیز بهمراه دارد. برخی از مصرف کنندگان این ماده، وقتی که به این دنیا باز می گردند، دیگر انسان نیستند…
برنده 2 جایزه اسکار. همچنین 1 جایزه و نامزد دریافت 4 جایزه دیگر.
دهکدهاى کوچک در ساسکس انگلستان. دخترى نوجوان و پرشور به نام « ولوت براون » ( تیلر ) با پسر جوانى به نام « مى » ( رونى ) که قبلا سوارکار بوده آشنا مىشود. او از « مى » کمک مىخواهد تا اسبى را که در بخت آزمایى برده براى شرکت در مسابقه ى « گراند نشنال » آماده کنند.
« هارولد » ( لويد ) به دنبال تهديدهاى نامزدش ( ديويس ) رهسپار لس آنجلس مى شود تا پول پارو كند اما به جايى نمى رسد. تا اين كه دختر خود را به شهر مى رساند. و حالا « هارولد » كه بايد، واقعا، خودى نشان بدهد در قبال 1000 دلار حاضر به شركت در نمايشى تبليغاتى / قهرمانى مى شود: بالارفتن از ديوار ساختمان 12 طبقه ى فروشگاه، بدون هيچ گونه وسايل ايمنى...
سال 1830. در نمايش دكتر كاليگارى (كراوس)، خوابگردى به نام سزار (فايت) پيشگويى مىكند. از جمله در شبى كه آلن (تواردوسكى)، فرانسيس (فهئر) و جين (داگوفر) (دو دانشجو و دخترى كه هر دو دست میدارند) به ديدن نمايش آمدهاند، طالع آلن را مىبيند و پيشبينى مىكند كه او خيلى زود خواهد مرد...
داستان فیلم که بر اساس رویداد واقعی ساخته شده درباره مردی می باشد که 7 نفر را گروگان گرفته و یک بازرس پلیس به همراه تیمش باید ظرف 7 ساعت گروگانها را نجات دهند...