داستان، زندگی پر فراز و نشیب یک زن قوی و مصمم را روایت میکند که در پی یک حادثه غیرمنتظره، از یک زندگی روزمره خارج شده و به ماجرایی بزرگ و پراهمیت وارد میشود.
پس از مرگ همسرش، سرآشپز حرفه ای چنگ با پسر خردسالش به روستایی دورافتاده در فنلاند سفر می کند تا با یک دوست قدیمی فنلاندی که زمانی در شانگهای ملاقات کرده بود، ارتباط برقرار کند.
بابا نوئل از مادیگرایی کریسمس خسته شده و برای تعطیلات تابستانی به نیوزیلند فرار میکند. دو تا بچهی کیوی هویت او را فاش میکنند و باید راهی پیدا کنند تا قبل از کریسمس او را به قطب شمال برگردانند.
یانه در بحران عاطفی تصمیم می گیرد به تنهایی برای پیاده روی در طبیعت زیبای لاپلند برود. طبق معمول، همه چیز به راحتی پیش نمی رود. ایناری که می خواهد به زندگی کاری خود بازگردد، با دعوت دوستش به مسابقات سالانه فوتبال باتلاق، فرصتی را می بیند...
سال ها پیش ، پسری به نام نیکولا پس از اینکه والدینش در یک سانحه رانندگی کشته می شوند ، یتیم شده و خانواده های روستا برای تصمیم گیری درباره آینده با یکدیگر ملاقات می کنند ، آن ها پس از تعامل با یکدیگر به نتیجه می رسند که هیچ خانواده ای تا ابد نمی تواند از او مراقبت کند ولی تصمیم میگیرند تا هر یک سال یک خانواده از او مراقبت کند ، نیکولا نیز برای قدردانی هر سال اسباب بازی هایش را به کودکان خانواده میزبان هدیه می دهد و اینگونه نیکولا تبدیل به بابانوئل میشود!
کاوبویها توسط مدیر سابق خود که در پایان فیلم "لنینگراد کاوبویز گو آمریکا" ناپدید شد، از مکزیک به کونی آیلند فریب میخورند. او باور دارد که تناسخ موسی است و برای هدایت آنها به سرزمین موعود - سیبری - فرستاده شده است.
جایی در توندرا. «کابوی های لنینگراد» یک گروه مشهور ولی بسیار بد موسیقی، برای یک کارمند اتحاد جماهیر شوروی برنامه اجرا می کنند.کارمند نیز به آنان نشانی یکی از خویشاوندانش را در نیویورک می دهد و می گوید که گروه، شانسش را در امریکا امتحان کند.
پانزده مرد سرسخت با نامهای "فرانک" گرد هم می آیند تا از بخش سرکوبگر هلسینکی فرار کنند.مردی به نام "پکا" به آنها پیوسته و از طریق تونلها و کوچه هایی تاریک،با یاس خود مبارزه کرده و تلاش می کنند به ساحلی جادوی برسند...