هانا و فین در روز ولنتاین به طور تصادفی با یکدیگر آشنا می شوند و ماجرای آنها از آنجا شروع می شود که حلقه نامزدی یک زوج را پیدا می کنند و برای رساندن آن به صاحبش، در شهر نیویورک به جستجو می پردازند و در این راه، روز خاص آن زوج را نیز نجات می دهند.
بعد از اینکه جیمی با ترزا به هم میزند، مادر وسواسی ترزا، مری، به شدت تلاش میکند تا آن دو را دوباره آشتی دهد؛ حتی وقتی رشوه دادن به جیمی بینتیجه میماند، یک قاتل اجیر میکند تا او را بکشد.
اِینزلی مکگرگور، جرمشناس پیشین، به شهر مادری خود در تگزاس بازمیگردد و در آنجا بازاری برای صنایع دستی دایر میکند. در پی وقوع قتلی در کارخانه شرابسازی یکی از دوستانش، مهارتهای او در حل پروندههای جنایی، همزمان با تدریس جرمشناسی و بررسی این پرونده، بسیار کارآمد و حیاتی اثبات میشود.
وقتی "مِرِدیث" یک انسان مصنوعی به عنوان همراه ویلیام بیوه سوگوار منصوب می شود، او طوری طراحی شده است که مانند همسر مرحومش رفتار کند. اما در مبارزه برای پایان دادن به بهره برداری هوش مصنوعی، یک سازمان تلاش می کند تا برنامه های او را خراب کند...
لوسی سال هاست که به طرز دردناکی از همسالان خود منزوی شده است. او اجازه نمی دهد کسی به خانه اش نزدیک شود تا راز خانواده اش که کوه عظیمی از وسایل احتکار شده که در خانه خود نگه می دارند را پنهان کند...
میراندا اردوگاهی را برای افرادی که به تازگی دل شکسته شده اند، برپا می کند. به محض ارتباط با فرد جدیدی به نام "بن" که دست بر قضا خبرنگار است، وی در صدد تحقیق درباره ی این موضوع که آیا اردوگاه وی کلاهبرداری است یا خیر، دست به کار می شود...
یک زن بیوه به همراه پسرش برای کریسمس به شهر زادگاه خود در ویرجینیا سفر میکند. در طول سفر، آنها با مردی که به همان مقصد میرود آشنا میشوند. با گذراندن زمان بیشتر با هم، این زوج به یکدیگر نزدیکتر میشوند...
در راه رسیدن به شغلی جدید به عنوان معلم، لورن در محلی به نام گراندون فالز توقف می کند، جایی که او در هفته های قبل از کریسمس با تراویس مجرد، فرزندخوانده او و بسیاری دیگر از مردم محلی ملاقات می کند و با او دوست می شود...
ابی، کارآفرین وب، برای اینکه سرمایه گذار را متقاعد کند که اهل نیو انگلند است، ریشه های تگزاسی خود را پنهان می کند. اما سفر به خانه و دیدار مجدد غیرمنتظره با رایان، عشق دبیرستانش، کار را برای او پیچیده می کند...
کارلی و جیسون که هیچ شباهتی به هم ندارند، در یک برنامه آشپزی برای رسیدن به آرزوی خود که داشتن رستوران است، رقابت میکنند. اما در این میان، عشق نیز سر و کلهاش پیدا میکند و باید دید که کدامیک برای آنها اهمیت بیشتری دارد؟...
داستان در مورد "بری آلن" است، کسی که بعد از انفجار در آزمایشگاه S.T.A.R و قرار گرفتن در معرض ذرات شتاب دهنده به کما میرود. چند ماه بعد از کما بیرون میآید و متوجه سرعت و قدرتی عجیب درون خود میشود که این امکان را به او میدهد تا در سنترال سیتی مثل یک فرشتهی نگهبان که قابل رویت نمیباشد، حرکت کند. در حال حاضر تنها دوستان بری می دانند که او تبدیل به سریعترین مرد زنده جهان شده است. اما او بزودی متوجه میشود که تنها کسی نیست که در هنگام انفجار، قدرت فرا انسانی به دست آورده و افراد دیگری هم هستند که این قدرت را به دست آورده اما در راه درستی از آن استفاده نمیکنند. بنابراین "بری آلن" با آزمایشگاه استار همکاری میکند و مامور میشود تا از مظلومان شهر در برابر حوادث دفاع کند...
“هدف انسانی ” محصول سال ۲۰۱۰ و شبکه “فاکس” می باشد . “کریستوفر چنس” متخصص امور امنیتی، محافظ و کارآگاهی خصوصی می باشد ، که با قرار دادن خود به عنوان سپر انسانی از مشتریان خود در مقابل ترور محافظت می کند. او به طور محسوس یا غیر محسوس مشتریان خود را که قرار است هدف ترور قرار بگیرند دنبال کرده و یا خود را در موقعیت آنها قرار می دهد و در لحظه ترور با زیرکی وارد عمل می شود و فرد یا افراد اجیر شده را از میان برمی دارد. او با دفتری خصوصی که توسط همکارش “وینستن” اداره می شود همکاری می کند، و فردی مرموز و زیرک به نام ” گوررو ” با هنرنمایی” جکی ارل هیلی” نیز برای یافتن افرادی که در پشت پرده این ترور ها قرار دارند به او کمک می نماید. “کریستوفر چنس” با بازی “مارک ولی” مهارت “جک بائر”(۲۴) ، شوخ طبعی “جفری داناوان” (Burn Notice )و خوش تیپی ” جیمز باند ” را یکجا دارد…