"جو" پس از مرگ پدرش به غرب وحشی میرود تا تبدیل به یک مرد واقعی شود. او از اسلحه، دعوا و خشونت بیزار است و عاشق شعر خواندن است. همچنین دوچرخه را به اسب ترجیح می دهد. سه معلم او هرکاری میکنند نمی توانند آموزش های لازم برای جنگیدن و دفاع را به او یاد دهند، تا اینکه "جو" عاشق یک دامدار جوان می شود و بخاطر حسادت مردی مسلح بنام "مورتون" به عشق آنها، تصمیم میگیرد از خود دفاع کند...
مردی به شهری وارد می شود که برادرش در آنجا کلانتر است. اما برادرش در حقیقت سارقی است که پای کلانتر را شکسته و او را به قصد مرگ رها کرده است. آنها علیه یک بارون محلی با هم متحد می شوند و...
آغاز قرن بيستم. «جان مکيب» (بيتي)، قمارباز خوش شانس و دوره گرد، وارد شهر کوچک معدني پرسبيترتان چرچ مي شود. شهرت کاذب او در هفت تيرکشي، خيلي زود ميز قمارش را در کافه ي شيهان رونق مي دهد و «مکيب» با پول هايي که مي برد، سه خيابان گرد را از شهر بيرپا مي آورد و کسب و کار تازه اي به راه مي اندازد...
ایزابلا (سیلویامونتی) خواهر فرماندار یکی از مستعمرات اسپانیا بدست دزدان دریایی اسیر شده است. کاپیتان بلاکی (ترنس هیل) او را از آنان میخرد و با کمک دوستش دن پدرو (جورج مارتین) سعی میکند او را پیش فرماندار ببرد. دزدان دریاییکه تازه میفهمند او خواهر فرماندار است و می توانسته اند در ازای پس دادن او پول خوبی بگیرند سعی در پس گرفتن او میکنند و ..
دو برادر به قولی که هنگام مرگ پدرشان به او داده اند عمل کرده و تلاش می کنند تیدبل به قانونشکنانی موفق شوند. "بامبینو" تلاش می کند به "ترینیتی" جوانتر راه و روش زندگی را نشان دهد اما طبیعت و شخصیت آنها از این امر جلوگیری می کند و...
وقتی دو راننده در یک مسابقه با هم به مقام اول دست پیدا می کنند، برای مشخص شدن برنده جایزه آنها تصمیم می گیرند مسابقه ای دیگر برپا کنند. اما وقتی مافیا جایزه مسابقه را نابود می کند آنها تصمیم می گیرند آنرا پس بگیرند و...
سارقی خطرناک یک قطار را ربوده،همه مسافران آنرا به قتل رسانده و غنائم خود را در آن مخفی می کند.یک هفتیرکش در مورد غنائم مطلع شده و تصمیم می گیرد پولها را بدست آورد و...
"هانی فیشر" تبدیل به مردی قدرتمند در شهری که نزدیکی مناطق جویندگان طلا است می شود.او و گروهش با ایجاد رعب و وحشت کنترل قسمتهای مهم منطقه را بدست می گیرند.یک کمیسر دولتی به شهر می آید تا این مناطق را بررسی کند و...
رئیس آپاچی وینتو و پیشاهنگ اولد سورهند برای کمک به قطار مهاجرانی که توسط دسیسههای یک کلاهبردار بیوجدان به نام شاهزاده نفتی تهدید میشوند، همکاری میکنند...
در پى حمله ى «گاریبالدى» به سیسیل، شاهزاده ى سالینا، «دون فابریتسیو» (لنکستر)، می پذیرد که برادرزاده ى محبوبش «تانکردى» (دلون) به ارتش «گاریبالدى» بپیوندد. در سفر هر ساله ى شاهزاده و خانوادهاش به ییلاق، «تانکردى» هم به آنان میپیوندد و دل به «آنجلیکا» (کاردیناله)، دختر «دون کالوگرو» (استوپا) میبندد…
راهبه ای که در یک زندان زنان خدمت می کند به یکی از زندانیان درباره گذشته آشفته خود به عنوان خواننده کاباره، مادر مجرد و قاتل محکوم شده اعتراف می کند...
برادری از خانوادهاش طرد میشود، به بردگی فروخته میشود و سالها بعد به عنوان مردی قدرتمند بازمیگردد - اما از طریق قدرت شخصیتی که خداوند به او داده است، بخشش و شفقت خود را نسبت به خانوادهاش نشان میدهد.