اوايل دهه ي 1950، اوج دوره ي قدرت کميته ي بررسي فعاليت هاي ضد امريکايي «سناتور مکارتي». استاد تاريخ هنر، «کاترين واتسن» (رابرتس) از کاليفرنيا به دانشکده ي ولزلي در نيوانگلند مي رود. اما خيلي زود متوجه مي شود که برخلاف انتظارش، آن بنياد دانشگاهي معتبر در محافظه کاري غوطه ور است و يک انگشتر نامزدي به انگشت دختري جوان، بيش از تحصيل و آموزش درست و کامل، اهميت دارد...
«جری ویلباک» (برد پیت) با دو چالش سخت روبرو است. از یک سوی رئیس باند تبهکاری که وی با آن همکاری می کند از او می خواهد با سفر به مکزیک یک تپانچه عتقیه بسیار قمیتی معروف به “مکزیکی” را برایش پیدا کند، در غیر این صورت با عواقب ناخوشآیندی مواجه خواهد شد. از سوی دیگر نامزدش «سامانتا» از او می خواهد دست از کارهای خلاف بردارد و از همکاری با این باند دست بکشد.
زن جوانی به اسم «ارین براکویچ» ( جولیا رابرتز ) با داشتن سه فرزند و در حالی که از شوهرش طلاق گرفته و بیکار است، پس از گذراندن ماجراهایی موفق می شود بعنوان دستیار یک وکیل شروع به کار کند. گرچه هیچ کس او را در این شغل جدیدش جدی نمی گیرد، اما طولی نمی کشد که تقریبا به تنهایی یک شرکت قدرتمند که متهم به آلوده کردن منبع آب شهر، است را سرنگون می سازد...
«مگي» (رابرتس) که بارها تا مرز ازدواج پيش رفته، «عروس فراري» لقب گرفته است. يک خبرنگار (گير) که مأمور شده تا سرگذشت «مگي» را بنويسد، در پي يافتن او به شهر محل اقامت «مگي» در مريلند مي رود. «مگي» هر چه بيش تر با اين خبرنگار سمج مراوداتش را ادامه مي دهد، نظرش در مورد نامزد تازه اش (ملوني) بيش تر عوض مي شود...
«ویلیام تاکر» (گرانت) در محله ی ناتینگ هیل (غرب لندن) کتاب فروشی دارد. یک روز «آنا اسکات» (رابرتس)، ستاره ی امریکایی که به لندن آمده تا در فیلمی بازی کند، در حال گشت و گذار وارد مغازه ی «ویلیام» می شود و کتابی می خرد. اما ارتباط این دو که قاعدتا باید در همین جا تمام شود، ادامه پیدا می کند و پس از چندی به رابطه ای عاطفی تبدیل می شود…
«جکي» (ساراندون) سرپرستي دو بچه اش را به عهده دارد. شوهر سابقش، «لوک» (هريس) که يکشنبه ها بچه ها را پيش خودش مي برد، با زني به نام «ايزابل»(رابرتس)، عکاس درجه يک مد زندگي مي کند؛ اما از آن جايي که «لوک» هميشه به دلايل کاري ناچار به سفر کردن است، زحمت آماده کردن بچه ها براي رفتن به مدرسه (وقتي خانه ي پدرشان هستند) به عهده ي «ايزابل» مي افتد و او هم زني نيست که اين کار را بلد باشد. زندگي به همين منوال مي گذرد تا اين که «جکي» متوجه مي شود به سرطان مبتلا شده است...
«جري فلچر» (گيبسن)، راننده ي تاکسي نيويورکي، کارش شده کشف توطئه هايي که در سطح کشور و دنيا در حال جريان است. يک روز «جري» ربوده مي شود و حالا او اطمينان پيدا مي کند که يکي از توطئه هايي که کشف کرده بايد درست و واقعي بوده باشد...
«جوليان پاتر» (رابرتس) و «مايکل اونيل» (مالروني) تصميم گرفته اند اگر تا بيست و هشت سالگي مجرد مانده باشند، با هم ازدواج کنند. چيزي به جشن تولد بيست و هشت سالگي شان نمانده که «مايکل» با «جوليان» تماس مي گيرد. «جوليان» ابتدا تصور مي کند که «مايکل» قصد دارد به او پيشنهاد ازدواج بدهد، اما در مي يابد که «مايکل» قصد ازدواج با دختري ثروتمند به نام «کيمي والاس» (دياز) را دارد....
فیلم نگاهی به زندگی و مرگ جنجالی "مایکل کالینز" مشهور به "شیر ایرلند" می اندازد.او ارتش آزادیبخش ایرلند را در برابر قوانین بریتانیا رهبری کرده و ایالت آزاد ایرلند را در سال 1921 بنا کرد...
پیتر براکت و سابرینا پترسون دو رقیب در روزنامه شیکاگو هستند.وقتی قطاری از خط خود خارج میشود این دو برای پیوستن به تیم تحقیق این حادثه با هم مبارزه میکنند و در این بین…
مسئول فیلمنامه یک استدیو با قبول نکردن فیلمنامه یک نویسنده با او به مشکل برمی خورد. آن نویسنده برای او کارتهای تهدید آمیز می فرستد. اما نویسنده از او به خاطر قبول نکردن فیلمنامه اش اخاذی می کند و ...
پیتر بنینگ» (ویلیامز)، وکیل متنفذ و موفق، زن و دو فرزندش را برای تعطیلات کریسمس به دیدن «مادربزرگ وندی» (اسمیت) به لندن می برد. او که بر اثر مشغله های حرفه ای، از توجه و نزدیکی کافی به بچه هایش بازمانده، یک شب از مراسم جشنی به خانه ی «وندی» باز می گردد و در می یابد که بچه ها ناپدید شده اند. در یادداشتی به امضای «کاپیتان جیمز هوک»، از او دعوت می شود تا برای باز پس گیری آنان به «سرزمین رؤیایی» برود
هیلاری اونیل (رابرتس) زن جوانی است که پس از بی وفایی محبوبش، زندگی اش به هم ریخته است. او که خانه ی مشترکشان را ترک کرده، حالا نیاز دارد کاری تازه و جایی برای ماندن پیدا کند. او یک تقاضانامه ی پرستاری شبانه روزی پر می کند و به عنوان مراقب و پرستار ویکتور گدیس (اسکات)، مردی از یک خانواده ی مرفه که مبتلا به سرطان است، مشغول به کار می شود...
«مارتین برنی» (برگین)، شوهر «لورا» (رابرتس)، دچار پارانویاست و سخت نسبت به همسرش احساس مالکیت دارد. شبی یکی از دوستان از آن دو دعوت می کند تا نیمه شب با قایقی تفریحی در دریا گشتی بزنند. طوفانی ناگهانی در می گیرد و «لورا» به آب می افتد. دیگران فکر می کنند او غرق شده اما «لورا» با نام جعلی «سارا واترز» به شهر کوچکی در آیوا می رود …