«پيتر پارکر» (مگواير) هنوز براي روزنامه ي «ديلي باگل» کار مي کند و هنوز آماده است تا در هيئت «اسپايدر من» به کمک مردم بشتابد. تا اين که يک توده ي سياه رنگ ماوراي زميني خود را به بدن او مي چسباند و «پيتر» را متوجه نيمه ي تاريک وجودش مي کند. به اين ترتيب يک «اسپايدر من» خشن و بي رحم پا به عرصه مي گذارد...
ویلبور، خوکی است که ترس از این دارد در آخر کار ممکن است جای او روی میز غذاخوری انسان ها باشد . او سعی میکند با کمک دوست عنکبوتش شارلوت از این اتفاق جلوگیری کند...
راکونی زیرک یک خانواده از حیوانات جنگلی ناهمنوع را گول میزند تا بدهی غذاییاش به یک خرس را، با دستبرد زدن به خانههای انسانها، فراهم کرده و برگرداند... و او در این میان چیزهایی هم در مورد خانواده داشتن یاد میگیرد.
«مایلز» (جیاماتی) معلم و نویسنده ی ناموفقی است که در میان سالی از همسرش جدا شده است. «جک» (چرچ) نیز دوستی صمیمی است که «مایلز» او را از دوران دانشجویی می شناسد. «جک» قرار است هفته ی آینده ازدواج کند و «مایلز» به عنوان هدیه ی ازدواج به او پیشنهاد می کند که یک هفته ای به کالیفرنیا بروند...
«فلور» (وگا)، زني که از شوهرش جدا شده و با زحمت و مشقت دخترش، «کريستينا» (بروس) را بزرگ کرده، اسباب هايش را جمع و خانواده را به کاليفرنيا منتقل مي کند. او کار پر در آمدي به عنوان خدمتکار در خانه ي «دبورا کلاسکي» (ليوني) گير مي آورد. «دبورا» يک کلمه هم اسپانيايي نمي داند ولي اتفاقا اين، مهم ترين مانع ارتباط بين آن دو نيست...
یک مکانیک جوان اهل تگزاس تلاش میکند یک خویشاوند کمهوش را از دست مافیا نجات دهد. همچنین ماجرایی درباره قاتل پدر مکانیک وجود دارد که به لطف شهادت او در کودکی، ۲۰ سال در زندان بوده است.
یک گروه تبهکار به یک کازینو دستبرد می زنند و مقدار زیادی پول نقد می دزدند. یکی از آن ها که «توماس مورفی» نام دارد، تصمیم می گیرد کل پول را برای خود بردارد...
یک رئیس زندان که عادت بدی به کشتن فراریان دارد، دختران دوقلوی نوجوانی دارد که ادعا می کنند باردار هستند. دوستانشان با آنها ازدواج می کنند. تنها راه نجات شوهران از جهنم غارت قطار پول است...
گروهی از دانشمندان در تلاش هستند تا سربازانِ قدرتمندی را با روش کلونینگ بسازند، اما مارتی استیلواتر پس از ساخت سربازان فرآیند عجیب و غریبی را در بدن آن مشاهده میکند که ...
Max/W.Snipes یک شب با Karen/N.Kinski در نیویورک است. او نزد همسر، 2 فرزندش در لس آنجلس برمی گردد اما تحت تاثیر قرار می گیرد. یک سال بعد، مکس و کارن دوباره به طور اتفاقی همدیگر را ملاقات می کنند و...
پس از سقوط يک هواپيما در جنگلي در افريقا، پسري به نام «جرج» در ميان قبيله ي بوکووو گم مي شود تا اين که ميمون سخن گوي انسان نمايي به نام «ايپ» (کليز) او را نجات مي دهد و بزرگش مي کند. «جرج» (فريزر) تبديل به مردي قوي و سرزنده و خوش قلب مي شود. مدتي بعد «جرج» با «اورسلا استن هوپ» (مان) زني که از سن فرانسيسکو به بوکووو آمده و گم شده آشنا مي شود.
"بریکر" مردی است که هفت کلید محفظه های بخصوصی که خون مسیح را در خود نگه داری کرده و برای جلوگیری از افتادن به دست نیروهای شیطانی در سرتاسر دنیا پخش شده است را در اختیار دارد.اما شیطانی قدرتمند تلاش دارد کلید آخر را بدست آورده و دنیا را در آشوب فرو ببرد...
تومستون آريزونا، سال 1879. «وايات ارپ» (راسل) که به تازگي کار کلانتري داج سيتي را رها کرده، همراه با همسرش، برادرانش، و همسران برادرانش، وارد شهر مي شود. «وايات» تصميم دارد اسلحه را کنار بگذارد و زندگي آرامي را شروع کند، ولي با مزاحمت هاي کابوي ها و ورود «داک هاليدي» (کيلمر) ـ دوست قديم «وايات» ـ به شهر، کار به جدال در اوکي کورال مي کشد...
این فیلم داستان زندگی پسری جوان به نام زک را به تصویر میکشد که به دلیل مشکلاتی که دارد تصمیم به فرار از خانهاش میگیرد تا به رویای خود یعنی تبدیل شدن به یک کشتیگیر دست پیدا کند. اما در راه او با مردی آشنا شده و با او همراه میشود تا…
داستان یک فرد خارجی را دنبال می کند که فرصتی برای زندگی بهتر دارد، اما به شرطی که بتواند با موفقیت بسته ای مرموز را در یک زمین بایر پسا آخرالزمانی ارائه دهد.
برادران برایان و جو هکت تلاش می کنند تا یک خط هوایی را در جزیره نیو انگلند نانتاکت اداره کنند در حالی که در میان دوستان و کارمندان مختلف حواس پرت خود احاطه شده اند.
داستان درباره یک طلاق طولانی است. سریال ماجرای یک زوج میانسال با دو فرزند را دنبال می کند که بعد از رخ دادن اتفاقی رابطهشان ضربه ی بزرگی می خورد. Frances تصمیم می گیرد از همسرش Robert طلاق بگیرد، اما متوجه می شود که " رها کردن و از اول شروع کردن " بسیار دشوار است...
دو پلیس کاملا متفاوت، یکی با ضریب هوشی بالا اما قدرت بدنی ضعیف و دیگر با قدرت بالا اما کودن و احمق، به عنوان پلیس مخفی به دبیرستانی اعزام می شوند و ...
“پرینت میلر” که از به ارث رسیدن خانه مادری برادر زاده اش به او، احساس گناه می کند، با او شریک می شود تا با هم به سفری پرحادثه روند و خانه را بفروشند...